• وبلاگ : کلام برتر
  • يادداشت : خورشيد ظهور..
  • نظرات : 3 خصوصي ، 30 عمومي
  • آموزش پیرایش مردانه اورجینال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
       1   2      >
     

    سلام

    احمد عزيز

    اول اينكه خيلي تعجب كردم

    مگه آهنگ حس غريب براي غير از امام زمانه؟

    چرا تو از اين آهنگ خوشت نمي آد و ميگي به وبلاگ مذهبي نمي خوره؟

    دوم اينكه هنوز نتونستم اين آهنگو بزارم تو وبلاگ

    كد هاشو گير نياوردم تا بهت بگم.....

    در ضمن چن روزه به من سر نميزني منتظرم

    سپيده

    نظر در مورد اينکه با هم بلينکيم چيه؟
    يعني هم من تو را پيوند کنم و هم تو من را.
    اگر خواستي به من خبر بده
    ممنون محمد
    [گل]

    اي واي من!

    در آزادگي طعم اسارت چشيده ام!!

    ديروز و امروز واژه هايم سنگين

    ناشناخته تر ازهميشه!

    ولحظه ها همچنان پيچيده در غبار!

    فاصله ام دورتر از خود

    از تو

    و دور دور دور از او!!!

    سلام .. ماه رجب مبارك

    سلام به دوست خوبم

    نمياي اين ورا؟

    اگه قضيه کريم تار زن رو نشنيدي خوشحال ميشم بياي بخونيش

    سلام وعرض ادب خدمت شما

    قسمت نظراتتون به سختي باز شد و در نظر قبلي هم نتونستم به درستي بنويسم .اگه زحمتي نيست نظر قبلي منو پاك كنيد .

    ما همه منتظر ظهور اقامون هستيم تا به همه اين فجايع و ظلمهايي كه در حق مردم مظلوم واقع ميشه خاتمه بده.

    انشالله هميشه موفق و مويد باشيد.

    يا علي

    چه روزها كه يك به يك غروب شد نيامدي

    براي ما كه خسته ايم و دل شكسته ايم نه

    ولي براي بعضيا چه خوب شد نيامدي

    بسيار عالي خوش عطر و پراحساس

    موفق باشيد

    الهم عجل لوليك الفرج............

    سلام دوست خوبم.

    با يه شعر تازه به روزم.منتظر قدوم پر مهر . نظر سازنده تون هستم.شاد باشيد

    يا حق.

    اينم وبلاگ همسرم.ممنون ميشم سر بزنيد.www.aref-sheyda.blogfa.com

    مثل تصو ير....ماه...... تلخ.... تبعيدي
    که رو تالاب اين بيراهه....................... افتاده
    مثل............. اين ساکت دلگير.................... آواره
    که تن وا کرده................. رو دلتنگي جاده
    مارو ............با قطره اشکي ..............ميشه لرزوند و ويرون کرد
    مارو.............. با بوسه شعري......................... ميشه ترانه بارون کرد
    مثل پروانه اي.............. در مشت
    جه آسون ميشه............ مارو کشت

    سلام

    ممنون كه سر زدين

    وبلاگ عرفاني و قشنگي داريد

    مخصوصا دعايي كه خونده ميشه ... واقعا ابتكار جالبيه

    موفق باشين

    تا بعد

    يا مهدي ادرکني

    مه روي تو، شب موي تو، گل بوي تو دارد
    گلزار جهان خرّمي از روي تو دارد

    گردون که سراپاي وجودش همه چشم است
    پيوسته نظر در خم ابروي تو دارد


    عاشق عشقم و ديوانه ديوانگي‏ام

    سلام ... باز هوس دعاهاي فرج مدرسه رو كردم

    شاد باشي و سراسر رنگين كمان

    سلام

    اللهم عجل لوليك الفرج

    اي سحر خيز مدينه كي مي آيي.

    ببخشيد چند وقتي نبودم من آپم خوشحال مي شم بهم سر بزنيد

    چون پيكهاي بلقيس به همراه هدايا نزد سليمان آمدند و هدايا را به سليمان پيش كش كردند، سليمان با ناراحتي گفت: آيا مرا امداد و اعانت به حال خود ميكنيد؟ حال آنكه آنچه خداوند به من داده است، بهتر از آنچه است كه شما به من ميدهيد. پس رو به فرستادگان بلقيس نموده گفتند: با تمام هدايايي كه آورده ايد، برگرديد. بدانيد كه من با لشكري عظيم كه تاب مقاومت را از شما بستاند، به سويتان خواهم آمد و مغلوبتان خواهم ساخت.

    فرستاده هاي بلقيس بازگشتند: آنچه را از سليمان ديده و شنيده بودند براي او بيان كردند.

    بلقيس چاره اي جز تسليم نديد. پس به سوي سليمان روانه شد.

    سليمان از نيّت آنها آگاه شد. به اطرافيان گفت: مي خواهم قبل از اينكه بلقيس وارد كاخ من شود،‌ تخت او اينجا حاضر باشد. هر كس چاره اي انديشيد، فردي از جنّيان گفت: اي سليمان! من مي توانم تخت او را قبل از آنكه از جاي برخيزي، حاضر كنم.

    سليمان گفت: زودتر از آن، آيا كسي مي تواند اين كار را انجام دهد؟ آصف برخيا كه وزير سليمان بود گفت اي رسول خدا من به اذن خدا، مي توانم قبل از آنكه چشم را بر هم بنهي، تخت را حاضر كنم. پس نام خداي را بر زبان جاري ساخت و تخت را حاضر شد. بلقيس وارد كاخ شد. قدرت سليمان را ديد، از شرك و خورشيد پرستي روي گرداند و به سليمان و خداي او ايمان آورد.

    حضرت يونس عليه السلام احتمالاً نزديك ترين پيامبر به رسول گرامي اسلام صلّي الله عليه و آله و سلّم مي باشد. او از جمله پيامبراني است كه مبلّغ دين حضرت عيسي بودند. قوم او تنها قومي است كه وعده عذاب الهي را جدي گرفتند و نگران شدند. اينان مردماني بودند كه در بار اول، نه تنها به سخنان يوسف گوش نمي سپردند بلكه او را در معرض آزار و اذيت قرار داده بودند و روزگار را بر او سخت گرفتند. اين قوم در كار خود آن قدر اصرار ورزيدند كه يونس از هدايت نااميد شد. پس از خداي سبحان خواست تا اين قوم بدكار را چون اقوام ديگري كه حرف پيامبرشان را نشنيدند، عذاب كند.

    دعايش مستجاب شد و به سوي او وحي آمد كه در فلان وقت، عذاب الهي بر آنها نازل خواهد شد. يونس با چند تن كه به او ايمان آورده بودند، از آن ديار خارج شدند.

    مردم فهميدند كه يونس آنها را نفرين كرده است و به زودي عذاب الهي بر آنها فرود خواهد آمد. لذا انابه كنان سر به صحرا و بيابان نهادند و به ناله و زاري برخاستند كه اگر عذاب الهي از آنان برطرف شود، ايمان خواهند آورد و منتظر او بودند تا به ميانشان برگردد.

    انديشه ات.... گل ميكند در ذهن صاف و ساده ام
    آخر چه بودي .....كين چنين .......بر عشق تو دل داده ام
    بعد از عبورت..... شوق تو ....در من معمايي شده
    دل با همه وابستگي ، ...........................................همراز تنهايي شده
    آني شدم مبهوت تو..... وقتي كه من ديدم تو را
    يا محو چشمت بودم و......................... ديگر نفهميدم تو را
    با جنگ بين عقل و دل.......... گه گاه سازش كرده ام
    يا اينكه شبها از خدا ،............................... ديوانه خواهش كرده ام
    شبها به يادت آنچنان...... با خود تفكّر مي كنم
    از اينكه شايد ديدمت..................................... گاهي تكبّر ميكنم
    مي آيد آن روزي كه تو........ در خانه ام مهمان شوي؟
    آيا درست است اين همه....... از چشم من پنهان شوي؟...
    امّا تو اينجا آمدي ،................................ گفتم امانم مي دهي
    يا اينكه رحمي مي كني ،....... خود را نشانم مي دهي
    حالا كه آخر آمدي ،........................ بايد دگر جرات كنم
    بايد بگويم عاشقم ،........................................ از عشق تو صحبت كنم
    نالان و گريان سرزدم،........ بر شانهء سخت زمين
    گفتم تو را مي خواهم و.... تنها همين ، تنها همين
    گفتم كه بي طاقت شدم....................... از تو به تو مي گويمت
    مي دانم اينجا هستي و............................ از عمق جان مي بويمت
    گفتم دلم شوريده و..... ديوانه است و بيقرار
    نگذاري عمرم گم شود .....در لحظه هاي انتظار
    دل...... بودنت را حس نمود....................... چشمم حضورت را نديد
    گوش دلم.. اهنگي از.................. ساز عبورت را شنيد
    دلگير و تنها بودم و.......... درب اتاقم آمدي
    شايد گمان كردي مرا ،....... اي مهربان ترسانده اي
    من مطمئنم پشت در...... قرآن برايم خوانده اي
    گفتم اسيرت گشته ام ،.... ديوانه ام.... دلواپسم
    گفتي كه بي صبري نكن ، ...............روزي به دادت مي رسم
    گريان شدم ، ......حالا دگر در عشق تو .....گم گشته ام
    مانند يك ديوانه اي ........در چشم مردم گشته ام
    ديگر بيا تا كي كشم...... هر لحظه درد انتظار؟
    اينكه هنوزم زنده ام.... بر حسب تقديرم....... گذار
    ديگر نگو اينجا بمان ،...... يا اينكه عادت مي كنم _
    از دست خود.... از دست تو ، از كي..... شكايت ميكنم؟
    اما اگر مُردم بگو........ با من چه حاجت مي كني ؟
    آيا شفايم را تو در........ روز قيامت مي كني ؟
    قولي به قلبم داده اي ،....... بعد از خدا تنها كَسَم
    گفتي كه بي صبري نكن............. روزي به دادت مي رسم
    باشد هنوزم انتظار ، ..........شايد كه عادت مي كنم
    امّا به چشمي كه تو را بيند............................................ حسادت مي كنم.

    احمد آقا اين شعر هم تقديم به محبوب قلب هاي مومنان . مهدي منتظر

    وبلاگتون تقريبا شبيه وبلاگ دومي منه ..

    http://hashemiyaan.blogfa.com/

    دوست داشتيد شما هم يه سري اونجا بزنيد .

       1   2      >