سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کلام برتر

یه مردی بود خیاط . پادشاه فرستاد عقبش ، طاقه شالی بهش داد براش تنپوش بدوزه . این سه روز زحمت کشید . بعد از سه روز و سه شب ، شب اومد خونه به زنش گف : « ضعیفه شام چی داری ؟ » زن گفت:« ان شالله عدس پلو .» گفت : « شام پخته دیگه ان شالله نداره ، مگه میخوای مسافرت کنی ؟ » زن گف: «ان شالله بگین به سلامتی می خوریم .»
گف : « خوب پاشو حالا بکش بیار بخوریم ، ان شالله من نگفتم ببینم چطور می شه ؟»
ضعیفه پاشد و شامو کشید و آورد .
همچی که نشستند سر سفره یارو خیاطه دستشو برد لقمه رو ورداشت بذاره دهنش در زدند . مرد گف: « کیه ؟» گف:« وا کن !» تا در رو وا کرد مامور پادشاه بود مچشو گرفت ، گفت : « پدرسوخته ، تنپوشو دوختی سوزن توش گذاشتی بره تن شاه ؟» برد پهلوی سلطان خیاطو . سلطان گفت : « حبسش کنین.!» چهل روز در زندان ماند .
بعد از چهل روز دیگه وزرا واسطه در آمدند : کاسب نفهمیده ، مرخصش کنید .»
مرخصش کردند . شب اومد خونه . وقتی اومد در خونه در زد ، زنش گف : «کیه ؟»گفت : « منم ان شالله ، شاه مرخصم کرده انشالله ، درو واکن بیام تو ان شالله .» اونوقت زن گف:« دیدی مرد ؟ اگه اونوقت یه ان شالله گفته بودی اینقد ان شالله ، ان شالله نمی گفتی ، اینقد صدمه نمی کشیدی .»

*********************************
وَلَا تَقُولَنَّ لِشَیْءٍ إِنِّی فَاعِلٌ ذَلِکَ غَدًا إِلَّا أَن یَشَاءَ اللَّهُ= سورة کهف آیه 23 و24
و هرگز درباره چیزی مگو که من فردا آن را انجام می دهم،مگر اینکه [بگویی: اگر] خدا بخواهد