سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کلام برتر

 

اَللّهُم ارْزُقْنى شَفاعَةَ الْحُسَیْنِ یَوْمَ الْوُرُودِ وَثَبِّتْ لى قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَکَ مَعَ الْحُسَیْنِ وَاَصْحابِ الْحُسَیْنِ الَّذینَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَیْنِ عَلَیْه ِالسَّلامُ

خدایا روزیم گردان شفاعت حسین علیه السلام را در روز ورود (به صحراى قیامت ) و ثابت بدار گام راستیم را در نزد خودت با حسین علیه السلام ویاران حسین آنانکه بی دریغ دادن جان خود را در راه حسین علیه السلام

 

 

روزی که در جام شفق مُل کرد خورشید،

بر خشک‌چوب نیزه‌ها گل کرد خورشید

شید و شفق را چون صدف در آب دیدم‌                                       

خورشید را بر نیزه‌، گویی خواب دیدم‌

خورشید را بر نیزه‌؟ آری‌، این‌چنین است‌                 

خورشید را بر نیزه دیدن سهمگین است‌

بر صخره از سیب زنخ بر می‌توان دید

خورشید را بر نیزه کمتر می‌توان دید

در جام من می پیش‌تر کن ساقی امشب‌

با من مدارا بیشتر کن ساقی امشب‌

بر آبخورد آخر مقدّم تشنگان‌اند

می ده‌، حریفانم صبوری می‌توانند

این تازه‌رویان کهنه‌رندان زمین‌اند

با ناشکیبایان صبوری را قرین‌اند

من صحبت شب تا سحوری کی توانم‌؟

من زخم دارم‌، من صبوری کی توانم‌؟

تسکین ظلمت شهر کوران را مبارک‌

ساقی‌! سلامت این صبوران را مبارک‌

من زخمهای کهنه دارم‌، بی‌شکیبم‌

من گرچه اینجا آشیان دارم‌، غریبم‌

من با صبوری کینة دیرینه دارم‌

من زخم داغ آدم اندر سینه دارم‌                          

من زخم‌دار تیغ قابیلم‌، برادر                            

میراث‌خوار رنج هابیلم‌، برادر!

یوسف مرا فرزند مادر بود در چاه‌

یحیی‌! مرا یحیی برادر بود در چاه‌

از نیل با موسی بیابانگرد بودم‌

بر دار با عیسی شریک درد بودم‌

من با محمد از یتیمی عهد کردم‌

با عاشقی میثاق خون در مهد کردم‌

بر ثور شب با عنکبوتان می‌تنیدم‌

در چاه کوفه وای حیدر می‌شنیدم‌

بر ریگ صحرا با اباذر پویه کردم‌

عماروَش چون ابر و دریا مویه کردم‌

تاوان مستی همچو اشتر باز راندم‌

با میثم از معراج دار آواز خواندم‌

من تلخی صبر خدا در جام دارم‌

صفرای رنج مجتبی در کام دارم‌

من زخم خوردم‌، صبر کردم‌، دیر کردم‌                   

من با حسین از کربلا شبگیر کردم‌

آن روز در جام شفق مُل کرد خورشید

بر خشک‌چوب نیزه‌ها گل کرد خورشید

فریادهای خسته سر بر اوج می‌زد

وادی به وادی خون پاکان موج می‌زد

بی‌درد مردم‌، ما خدا، بی‌درد مردم‌

نامرد مردم‌، ما خدا، نامرد مردم‌

از پا حسین افتاد و ما بر پای بودیم‌

زینب اسیری رفت و ما بر جای بودیم‌

از دست ما بر ریگ صحرا نطع کردند                     

دست علمدار خدا را قطع کردند

نوباوگان مصطفا را سر بریدند

مرغان بستان خدا را سر بریدند

در برگ‌ریز باغ زهرا برگ کردیم‌

زنجیر خاییدیم و صبر مرگ کردیم‌

چون بیوگان ننگ سلامت ماند بر ما

تاوان این خون تا قیامت ماند بر ما

                          

 


                                      moharam01.jpg

خاک کربلا

از ابتدای خلقتم که نام تو بر پیشانیم حک شده بود چشم انتظار آمدنت بودم و آرزوی دیدارت را داشتم و آنگاه که تو نامم پرسیدی و کربلا شنیدی دریافتم که آمده‌ای، دلم گواهی میداد میمانی اما ماندنی سخت که تا قیام قیامت مرا در سوز خود خواهد سوزانید.

خیمه‌ها را که برپا کردند دانستم که دیگر آمده‌ای که بمانی و این همان سفر بی‌بازگشت موعود است. طفل دلم بهانه میگیرد، به دنبال تلنگری میگردد تا اشک خود را بر پهنه وجودم جاری کند. من سکوت هزار و چهارصد ساله‌ام را هر ظهر عاشورا با خش‌خشی زمزمه‌دار برای تو بازگو می‌کنم و چشم انتظار آمدن مهدی (عج) میمانم تا شاهد انتقامی باشم که از دشمنانت خواهد گرفت.

 اگر ظهر عاشورا می‌دانست که چگونه بلایی در آن جاری خواهد شد، سپیده صبح آن، هرگز ظاهر نمیشد و طلب روشنایی نمیکرد و آفتاب آن هیچ زمینی را روشن نمیکرد.

بدن تفتیده‌ام تا قیام قیامت چونان جگر عطشناک در ظهر عاشورا خواهد سوخت. آن زمان که اسب بی‌سوار علی، قاصد عروج در میان حلقه کودکان و زنان بود و جای لیلا چه خالی بود! ... آن لحظه‌ای که غنچه ناشکفته رباب را در پشت خیام به من می‌سپردی و رباب به آرامی می‌گریست و تو را کمک میکرد... من تاب تحمل از دست داده بودم. لحظه‌ای بعد که بدن قطعه قطعه شده علمدارت را به من سپردی و گفتی «تو ای خاک علقمه این بدن خونین چاک چاک را به امانت نگهدار تا روزی که مهدی برای گرفتن انتقام تشنگی کودکانم بیاید!» .... و نمی‌دانستم که تو نیز در آغوشم خواهی خفت در حالی که سر از تنت جدا خواهد شد.

آنان که سینه‌هایشان جولانگاه هوی و هوس بود و فضای ولایشان آلوده به پستی و دنائت، روی در روی تو قرار گرفتند، آنان که خفاشان به شب پیوسته بودند، آنان که کلاغهای شوم در وجودشان لانه کرده بود بعد از تو خیام را غارت کردند و به آتش کشیدند.

تو همان بسمل تپیده در خون بودی و هنوز جان داشتی که رقیه را سیلی زدند. سرت از بالای نیزه‌ها به تماشا بود و زینب از تو روی می‌گرفت تا صورت کبودش که یادآور صورت کبود مادر بود را نبینی و تو سیلی خوردن و تازیانه خوردنش را دیده بودی!

آنان که با تو ماندند اسیران زمین و به شب نشستگان نبودند که تاریکی شب بینائیشان برده باشد، آنان که با تو ماندند نگاه مشرقی تو را دیده بودند و تمامی غزلها را که آینه‌دار مهربانی تو بود با جان خویش سرشته بودند، آنهان که با تو ماندند هفت شهر عاشقی را با تو طی کرده بودند و لحظه‌هایشان از عشق آسمانی تو لبریز و سرشار بود!

حسین جان! ... نام تو نسیم، نام تو شبنم، نام تو سوگند، نام تو لبخند، نام تو نور، نام تو شور، نام تو سوگ، نام تو جود، نام تو عطش، نام تو آب ..... اشک در تلفظ نامت ضرورتی است. نام تو نامی است برای تا به ابد گریستن، نامی است که پیغمبران بدان سوگند خورده‌اند و شاعران عاشق تنها به جرم نام تو مرده‌اند! ...نام تو نامی است برای عاشق شدن، برای شفاعت، برای شرح هزار نام بزرگ خدا!

من پیکرهای مطهرتان را به امانت نگه می‌دارم، تا روزی که مهدی بیاید و وعده تو به تحقق بپیوند و من آن روز سر در پای مهدی مینهم و عقده چندین هزار ساله‌ام را می‌گشایم و تا آن روز هر روز ندا سر می‌دهم السلام علیک یا اباعبدالله