سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کلام برتر

غدیر
تنها یک برکه نیست، خورشیدی است که نشان ولایت
مولا را تا ابد نورافشانی می کند. غدیر سند شیعه
بودن من و توست و سپری مقاوم در مقابل هجوم
منافقان از دین برگشته. غدیر قصه ی شروع عشق است و
جریان عاشقی را متجلی می سازد.
غدیر را افسانه
می نامند آنهایی که می خواهند اصل و پایه ی مذهب
ما را نابود کنند. و چه خوب فهمیده اند که ریشه ی
ما در کدام واقعیت است.
مگر می شود غدیر را
افسانه نامید وقتی که روح غدیر در جسم حجتی دیگر
تجلی یافته است. مگر می توان غدیر را افسانه نامید
وقتی که مهدی علی در این جهان خواب الوده بیدار
است. مگر می توان غدیر را افسانه نامید وقتی که
وجود خورشیدیش هنوز بر جهان می تابد. مگر می توان
غدیر را افسانه خواند وقتی که دین با ولایت علی و
آل علی کامل می شود.
اما چه را ما شیعه ها از
سند مذهبمان دفاع نمی کنیم؟! چرا ما شیعه ها در
مقابل تبلیغات عظیم وهابیون، دست روی دست گذاشته و
خود را به بی خیالی زده ایم.
اگر دیروز به إذن
خدا، پیامبر اکرم(ص) دست علی(ع) را بالا برد و ولی
خدا را به همه نشان داد؛ امروز وظیفه ی من و توست
که ولی خدا را به مردم بشناسانیم.
دستان علی(ع)
را محمد(ص) را بالا نبرد مگر با شناخت عظمت علی، و
آن روز، در غدیر محبت علی فقط در دل آنهایی نشست
که علی را شناخته بودند، در دل آنهایی که نور
ایمان دلهایشان را آماده ی نزول عشق علی کرده
بود.
هنوز دیر نشده، غدیر هنوز هم
پابرجاست.
تنها دلهایی باید قیام کنند که حجت
خدا را شناخته باشند. دلهایی که آماده ی ظهور
مهدی(عج) باشند و این آمادگی حاصل نمی شود مگر در
سایه ی شناخت او.
هنوز دیر نشده، بیایید غدیر
را به دنیا نشان دهیم.
برگرفته شده از سایت مبین

                             shekoofeyenarges.parsiblog.com


         

اقا اینروزا بیشتر از اینکه دلمون با تو باشه ظاهرمون با تویه
اقا ! پشت شیشه ماشینمون با رنگ قرمز نوشتیم یا حسین
قربون لب تشنه ات برم ! دورو برش هم رنگ قرمز پاشیدیم که
دل بیشتر کباب بشه
که یعنی اره … اینا خونه ! زنگ موبایلمون از ابوالفضل و
چشمای قشنگش میگه ! لباس
سیاه پوشیدیم … محاسن رو بلند کردیم … یه عده چفیه
انداختن دور گردنشون ؛ یه عده
شال سبز انداختن ! بدن ها بوی گلاب میده ! تسبیح به دست گرفتیم !
اقا کیف میکنی از
این ظاهر قشنگ و بچه مسلمونیمون ؟ …. صبح تا شب رادیو تلویزیون و
پخش ماشینامون همه
هی میگن مظلوم حسین  … حسین جان !

میدونی اقا …  این کارا شده کار هر ساله ما ! هر سال سینه میزنیم … اشک
میریزیم … نوحه میخونیم … داد میزنیم ! هی
قربون صدقه ات میریم … هی زار میزنیم …هی غش میکنیم … هی
ضعف میکنیم ! هی تو سرمون
میزنیم … هی دیوونه میشیم ! هی از علی اکبر میگیم ..از علی اصغر میگیم
…از لب تشنه
از تیر حرمله …
از قنداق خونی … از سر بریده ! از خیمه های سوخته ! از شام غریبان
! از اه یتیمان ! … بازم بگم اقا ؟

اقا معذرت ! اما راستش دل خیلی از ماها با تو نیست ! خیلی از ماها حسینی
نیستیم الکی هی میگیم حسین …حسین ! این حسین
حسین گفتنمون … این تو سرو سینه زدنمون دوزار نمی ارزه
! اقا جون اگه ادم حسینی
باشه مگه ریا میکنه …؟ مگه گرونفروشی میکنه …؟ مگه حق بچه یتیم رو
میخوره ؟ مگه
وعده
سر خرمن میده ؟ مگه دروغ میگه ؟ مگه دنبال ناموس مردم راه میفته ؟ مگه مردم
ازاری میکنه ؟ مگه مال بیت المال رو می
چاپه ؟ مگه حق رو ناحق میکنه ؟ مگه دین رو
به دنیا میفروشه ؟ مگه ربا خواری میکنه ؟ دِ نمیکنه دیگه
اقا
!

اقا شرمنده خیلی از ماها دلمون رو نتونستیم راست و حسینی کنیم افتادیم به
جون ظاهرمون … اقا خیلی از ما نتونستیم
مسلمون باشیم شدیم مسلمون نما … فقط ظاهرمون قشنگه !  کارمون
خرابه اقا ! خودمون میدونیمُ بس