ردپاي خدا
تصوري داشتم
خيال مي کردم که در کنار ساحل با خدا قدم مي زنم
در کنار ساحل تصويري از زندگي خود را ديدم
در هر قسمت دو جاي پا ديدم
که يکي متعلق به من ويکي متعلق به خدا
وقتي اخرين تصوير از زندگي خود را نظاره کردم
به جاي پا روي شن نگاه کردم
ديدم که چندين زمان در زندگيم فقط يک جاي پا بيشتر نيست
دريافتم که اين در سختترين نقاط زندگيم اتفاق افتاده
براي رفع ابهام از خدا سوال کردم
خدايا فرمودي اگر به تو ايمان بياورم هيچ زماني مرا تنها نخواهي
گذاشت
ديدم که در سختترين لحظات زندگيم فقط يک جاي پا بيشتر نيست چرا
در زماني که بيشترين نياز را به
تو داشتم تنهايم گذاشتي؟
خداوند فرمود:بنده ي عزيزم تو را دوست دارم وتنهايت نمي گذارم در
مواقع سخت اگر يک جاي پا مي
بيني در ان لحظات تو را به دوش کشيده ام