امشب برايم از دل بي همزبان بگو
بايد نماز گريه بخوانم، اذان بگو
از کوله بار معصيت و جاده هاي زخم
از شانه هاي مضطرب و ناتوان بگو
از روزهاي ابري و شب هاي سرد آه ...
از غربت پرنده بي آشيان بگو
باور کن اي عزيز که بالم شکسته است
بالا نشين من! کمي از آسمان بگو
رفتي کجا که دستِ نگاهم نمي رسد
از آن کرانه ي آه ... از آن بي کران بگو
در سفره جا نهاده ايم ايمان خويش را
از زندگي بخاطر يک لقمه نان بگو!