• وبلاگ : کلام برتر
  • يادداشت : آقا جون شرمنده ايم
  • نظرات : 17 خصوصي ، 36 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    در دستانم دو جعبه دارم كه خدا آنها را به من هديه داده است.
    او به من گفت:
    غمهايت را در جعبه سياه و شادي هايت را در جعبه طلايي جمع كن.
    من نيز چنين كردم و غمهايم را در جعبه سياه ريختم و شادي هايم را در جعبه طلايي
    با وجود اينكه جعبه طلايي روز به روز سنگين تر مي شد اما از وزن جعبه سياه كاسته مي شد!
    در جعبه سياه را باز كردم و با تعجب ديدم كه ته آن سوراخ است!!!
    جعبه را به خدا نشان دادم و گفتم : پس غمهاي من كجا هستند؟!
    خداوند لبخندي زد و گفت: غمهاي تو اين جا هستند، نزد من!
    از او پرسيدم: خدايا،‌ چرا اين جعبه ها را به من دادي؟
    چرا اين جعبه طلايي و اين جعبه ي سياه سوراخ را؟
    و خدا فرمود:
    بنده ي عزيزم، جعبه ي طلايي مال آنست كه قدر شاديهايت را بداني و جعبه سياه، تا غمهايت را رها كني