از خدا يک کمي وقت خواستواي اي داد بيدادديدي آخر خدا مهلتش داد
*آمد و توي قلبت قدم زدهر کجا پا گذاشتتکه اي از جهنم رقم زد
*او قسم خورد و گفتآبروي تو را مي بردتوي بازار دنيامفت قلب تو را مي خرد
*آمد دور روح تو پيچيدبعد با قيچي تيز نامريي اشپيش از آنکه بفهميبالهاي تو را چيد
*آمد و با خودشکيسه اي سنگ داشتتوي يک چشم بر هم زدنجاي قلبتقلوه سنگي گذاشتقلوه سنگي به اسم غروربعد از آن ريخت پرهاي نوروشدي کم کم از آسمان دور دور
*برد شيطان دلت را کجا، کو؟قلب تو آن کليد خدا ، کو؟
*اي عزيز خداوندپيش از آنکه درآسمان را ببندندپيش از آنکه بمانيتوي اين راههاي به اين دور و ديريکاش برخيزي و با دليريقلب خود را از او پس بگيري.