• وبلاگ : کلام برتر
  • يادداشت : به بهانه قانون حجاب و عفاف
  • نظرات : 8 خصوصي ، 13 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام شعر زيبايي بود

    خدا گفت: در ملکوت من هميشه جايي براي تو هست ، بيا !


    گنجشک کنج آشيانه اش نشسته بود.

    خدا گفت: چيزي بگو !

    گنجشک گفت: خسته ام

    خدا گفت: از چه ؟

    گنجشک گفت: تنهايي، بي همدمي

    کسي تا به خاطرش بپري، بخواني، او را داشته باشي.

    خدا گفت: مگر مرا نداري ؟

    گنجشک گفت: گاهي چنان دور مي شوي که بال هاي کوچکم به تو نمي رسند .

    خدا گفت: آيا هرگز به ملکوتم نيامدي ؟

    گنجشک سکوت کرد. بغض به ديواره هاي نازک گلويش فشار آورده بود.

    خدا گفت: آيا هميشه در قلبت نبوده ام ؟! چنان از غير پُرش کردي که جايي برايم نمانده.

    چنان کوچک که ديگر توان پذيرشم را نداري . هرگز تنهايت گذاشتم ؟

    گنجشک سر به زير انداخت . دانه هاي اشک ، چشم هاي کوچکش را پر کرده بود .

    خدا گفت : اما در ملکوت من هميشه جايي براي تو هست ، بيا !

    گنجشک سر بلند کرد . دشت هاي آن سو تا بي نهايت سبز بود .

    گنجشک به سمت بي نهايت پر گشود