سلام
حالتون خوبه؟
امروز همش در يادم بوديد... پس بي حکمت نبود...
خوشحالم هنوز لايق اين همه مهرباني از سوي دوستي چون شما هستم
خوشحالم از من نرنجيديد، و ممنون که اينقدر مهربانانه درکم مي کنيد
راستش اون روزي که خداحافظي کردم و قرار بود ديگه نباشم و حتي چند روزي ايميل هامم بستم ... ديگه اونجا آن نميشم
يکي از خواننده هاي وبلاگم واسم چيزايي نوشت که تشويقم کرد از اينجا فرار نکنم .. فهميده بود از چيزي رنجيدم و خيلي کمکم کرد ...
راستشو بخوايد حق با اون بود هر جامعه اي مشکلات خودشو داره و ما نبايد در برابر اين مشکلات کم بياريم
هميشه توي دنياي واقعي اطرافم سعي کردم از اعتقاداتم دست نکشم و قوانيني که دارمو رعايت کنم... وقتي ميومدم توي نت با خودم قوانينمو آوردم ... سعي کردم با همه در نهايت احترام و مهرباني صحبت کنم و اگر کمکي از دستم بر مياد دريغ نکنم
خيلي ها قضاوت نادرستي کردند ... هر چند فکر ميکنم هر چيزي پيش اومده حتماً تقصير از جانب من بوده و من ايرادي به کسي نمي گيرم
و سعي ميکنم مشکل رو در خودم حل کنم
ولي اون روزا يه حسي مانع بودنم مي شد، فکر کردم اگر بمونم مي شکنم و خرد ميشم...
اين توضيحاتو نوشتم که بدونيد من اونقدرا هم که ميگن نامهربون نيستم...
هميشه خدا رو به خاطر وجود انسان هاي پاک و مهربوني چون شما در مسيرم شکر ميکنم
اله? عطر سيب خدا يا همون سکينه هنوز هست ... هستم و براي دوستانم مي نويسم ولي عطر سيب خدا در سکوته ...
راستش نميدونم پست پر پروازو خونديد يا نه؟!!! چند روز بيشتر نبود و زودي پاکش کردم... پر از حرفاي ناگفته بود ... ترجيح دادم فقط تيترش بمونه و باقيش ...
مي خواستم زودتر از اينا بهتون خبر بدم که هنوز توي عطر سيب خدا هستم... عطر سيب خدا خون? خودتونه ... هر وقت قلم رنجه کنيد قلمتان بروي چشم