شاعرى گمنام هستم با سلاممىسرايم شعرهاى با مرامآى دانشجوىهاى صاف و پاكاز غم بىاسكناسى سينه چاكشاعرم من مرده تركيبتانچنتهام خالىتر است از جيبتانبا من اينجا چند بيتى سر كنيدغصه از كلههاتان در كنيدشاعرم من مو بلندى ريشدارمىسرايم با زبانى نيشدارمىسرايم با دلى سنگ و تنگاز مرام روزگارى هفت رنگدر بساطى كه به جز تشويش نيستهيچ كس راضى به وضع خويش نيستگرم گفتند اى جوان آگاه باشاهل درس و مشق و دانشگاه باشآمديم و چيز مرموزى نبودآن چنان آش دهن سوزى نبودپول ترم و خوابگاه و خانه نيستاين مگر بىشرم و گستاخانه نيستتلخ گشته درس و دانشگاه مارفته تا اقصاى گردون، آه ماوام پشت وام مىگيريم و نيستدر قبال پول، مىميريم و نيستدردمان، سنگينى شهريههاستشهريه، بالاتر از مهريههاستهر كه با اين فكرها مخلوط شددست آخر گند زد، مشروط