درد دلي با آقا:
مولا جان...اي کاش همه گلها بوي تو را ميدادند...اي کاش رود رهنمون خيمه غيبتت ميبود...اي کاش غروباي آدينه لب به سخن ميگشودند...اي کاش بغض سالهاي انتظار در همين آدينه ميشکست...
مولا جان...چي ميشد گوش شنوا داشتيم تا نجواي شبانگاهيت راميشنيديم و به سويت ميشتافتيم؟چي ميشد تمام العجلهايمان تو را صدا ميزدند؟چي ميشد حضورت را با تمام وجود لمس ميکرديم و ظهورت را به انتظار مينشستيم؟چي ميشد اگر انتظارمان مهدي پسندانه ميبود؟
اي گل نرگس...روزهايمان يکايک در گذرند و دريغ از بوي وصال...شبهايمان طولانيتر و تاريکتر از گذشته در سپرند و دريغ از صبح سفيد...
مولا جان...اي کاش تمام باريدنها براي تو بود...اي کاش تمام فريادها و ندبهها از براي آمدنت بود...اي کاش آسمان لب به سخن ميگشود و از باران محبتت برايمان ميخواند...اي کاش شامگاهان نقش انتظار تو بر افق ميتابيد...اي کاش جلوه تو در دلها نمايان بود و از هر تاريکي به دور...
مولاي من...نميدانم از چه روي انتظار شيرين را از ياد بردهايم...نميدانم چرا بيتفاوت از کنارت در گذريم و لحظهاي چشم دل نميگشاييم...نميدانم چرا از اين همه ظلم و کشتار و فغان خسته نميشويم...نميدانم چرا لحظات شبانگاهي جز شکوه و گلايه سخن ديگري ندارند...نميدانم گستره شب اين همه تاريکي و قدرت از کجا حاصل آورده است...
اي يوسف زهرا... $("div.commhtm img").each(function () { if ($(this).attr("em") != null) { $(this).attr("src","http://www.parsiblog.com/Images/Emotions/"+$(this).attr("em")+".gif"); } });