گويد كه بود آتش من سيم و زر من هر جا نگرم يار تويي جز تو كسي نيست از غم نفسم سوخت ولي همنفسي نيست بي نغمه ي تو باغ جهان جز قفسي نيست غير از تو به فرياد كسان دادرسي نيست اي دوست تويي دادرس و دادگر من محروم كسي كز تو جدا بود و ندانست در گوش دلش از تو صدا بود و ندانست آثار تو در ارض و سما بود و ندانست عالم همه آيات خدا بود و ندانست اي واي اگر نفس شود راهبر من هر پل كه مرا از تو جدا كرد شكستم هر رشته نه پيوند تو را داشت گسستم
عيدت پيشاپش تبريك مي گويم داداشي عزيزم