مولا جان!
مگر نميداني؟!
مگر نميبيني؟!
ميدانم که ميبيني
ميدانم که ميداني
روزگار نامراديهاست و زمانه، تكرار قصهي سرنوشت فرزندان آدم
هر روز هابيلي در آتش كينهي قابيلي ميسوزد
و هنوز صداي محمد صلي الله عليه و آله
از وراي قرنها گذر زمان من كنت مولاه فهذا علي مولاه را فرياد ميزند
و اني تارك فيكم الثقلين را قرائت ميكند
و كبودي ياسها در خم كوچههاي غربت تكرار مي شود
و هر گوشه از جهان سقيفهاي و سقيفه نشينان بسيار
علي از دست بالا رفته در غديرِ ولايت خانهنشيني را به ارث ميبرد
و كبوتران چاهي از لابه لاي صفحات ورق خوردهي تاريخ هنوز آمادهي شنيدن نالههاي غريبانهاند
كل يوم عاشوراست و در پي شكستن ديوارهاي صوتي تكرار
دريده شدن حلقومهاي شش ماهه و آسمان هر روز پذيراي مشتي خون
پا برهنگان تاريخ در جستجوي رد پايي از قافلهي ناقههاي عريان زينباند
و جامها مست از شراب خون انسانها
آيا هنگام آن نرسيده است
كه بر واژه ظلم و ظالم خط بطلان بكشي
آيا نرسيده، زماني كه، حجاب غيبت از چهره بركني
و ذوالفقار عدالت را از قفس نيام رها كني
بيا
بيا اي موعود همهي اعصار و قرون
$("div.commhtm img").each(function () {
if ($(this).attr("em") != null) {
$(this).attr("src","http://www.parsiblog.com/Images/Emotions/"+$(this).attr("em")+".gif");
}
});