اما دل خسته و شکسته مهدي مي گويد:
آخرين وداع يار با چشمان خسته علي(ع)آخرين لحظه ديدار نور خدا با خاک زمينلحظه برخورد شهاب الرحيل با کمر تکيده فاطمه(س)انتهاي جاده رستگارياينجاست ... اينجاست، فاطمه(س) بر مسند تاريخ بشر، رنگ عنايت زدو فاطمه بر تاج بشر، غنچه فرياد الهي حک کردکاش بشر مي دانستکاش بشر مي دانستدير خراب آباد انسان به وجودش معمور شد و مجمع عشق و وفا هاج و واج او را تماشا مي کرد که چگونه از افلاک فراتر بال گشود.کاش آنکس که در خانه علي را مي ساخت ، ميخ درش را کج مي زد.کاش آنکس که هيزم به در خانه مولا مي بردف قدمش آبله بر مي داشت.کاش آنکس که طوق به گردن مولا انداخت و تيغ بر غنچه نورش مي زد، در دم مفلوج و زمين گير مي گشت.اي قلم ... بس است که در خامه نيايد مصيبت مادر.اي چامه بس است که فاطمه (س) درراه علي(س) جامه ي عشق به تن کرد.مهدي ... بس استمهدي ... بس است