سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کلام برتر

 

بسم رب المهدی       

السلام علیک یا اباصالح المهدی ادرکنی

جان جانان! دشت پیش پاى من کویر تیرگى است; آسمان حجاب ظلمت است، چشمه سار و رودبار شوکران زمزمه مى‌کنند، باد سم مى‌پراکند، پنجره سمت دریا دیرینه خفته است، کوچه باغها برگ فرش خزان شده‌اند، جایى باده‌اى نمی‌جوشد، کسى در بر باغچه سجاده‌اى نمى‌اندازد، رنگ سبز دعا از خاطره‌ها رفته است، و عطر استجابت مشام کسى را نمى‌نوازد. در این میانه تلخ آوا، جز صدایى که تو را مى‌خواند، هیچ صدایى شیرین نیست. در این کرانه غم گستر، جز سینه‌اى که با یاد تو مى‌سوزد هیچ سرایى روشن نیست.

جانان جان! رنگ و ریاى خاک، بال هستى را چنان بسته است که میل پر کشیدن از سرها بیرون رفته است. از آرزوى افلاک، از اشتیاق هواى پاک، و شور رهیدن از این دنیاى هراسناک افلاک در دلها هیچ سودایى نیست. انسان که آمده بود تا جاى نشین خدا شود در زمین، اینک چنان پاى بست بتان گشته است که در قاموس حیاتش از واژه «خدا» نشانى نمانده است. این همه سرگشتگى و خدا فراموشى، از آن روست که رخسار حق نماى تو از نظرهاى پلشت ما پنهان است. و این درد، درمان نمى‌پذیرد مگر به وصال جمال جلالى‌ات.

جانان جان! آدمیان روزا روز، جامه و جام تازه مى‌کنند، دمادم سرزمینى نو مىگشایند، ماه و آسمان را به تسخیر مى‌گیرند، در خلق آدمواره‌ها به انبازى خدا بر می‌خیزند، رفعت بناهاشان به بلنداى کوهساران طعنه مى‌زند، کف اقیانوسها و ژرفاى معادن را چنان مى‌شناسد که کوچه پس کوچه‌هاى شهرهاشان را، و هر روز طرحى نو در مى‌اندازند براى آسایش و آرامش، و با این همه، دم به دم رنجورتر و بیمارتر مى‌شوند، اینک امراضى به جان بشر ریخته است که در هیچ روزگارى پیشینه نداشته است. اینک دردهاى روحها را احاطه کرده‌اند که با هیچ کشف و ابداعى درمان نمى‌پذیرند. اینک دلها بیمار و قلبها نشسته به زنگارند. و آن گاه که لشکر زنگ دل را بگیرد، از این همه نازکى و نازچه طرفى مى‌توان بر بست؟ از این سر است که جهان هرچه پیشتر مى‌رود، درماندگى و درد را بیشتر مى‌چشد و لحظه لحظه تو را تشنه‌تر مى شود. اکنون ذره ذره هستى، نیاز به تو را فریاد مى‌زند و رهایى از آشفتگى و خستگى را در خاکسارى قدوم مبارکت انتظار مى‌کشد.

جانان جان! به عقل گراییدم، راه منزل تو را نشانم داد. به عشق پوییدم، چراغ کوى تو را ارمغانم داد. به عرفان و خاک نشینى شتافتم، جز ذکر تو در هاى و هوى نیافتم، به پارسایى و زهد کوشیدم، هر سجده را تکرار نام تو دیدم. صاحبان مذاهب هم از درس و عشق بریده‌اند و در آستان بى تکلف تو پناه گرفته‌اند. روزگارى است که هیچ باده‌اى رفع عطش نمى‌کند و هیچ هاى و هویى طراوت نمى‌آورد. اهالی علم اینک همان قدر محتاج تواند که ساکنان حوالى جهل. حالیا در چنته هیچ فیلسوفى جز خیال تو نیست. هیچ تصویرى جز نشان تو بر نمى‌تابد. هیچ پروازى جز به هواى تو مجال نمى‌یابد. هیچ سالکى جز به آرزوى تو در راه نمى‌شود. بوى پیراهن توست که کنعان را به «انقلاب» کشیده است. این همه «لاله» که با خون دل در رهگذر نسیم کاشته‌اند، به هوادارى قدوم توست. اینک عالم، با همه وسعتش، در تو خلاصه مى‌شود.

جان جانان! همه مى‌دانند که این شب تیره، باردارِ روشن ترین سحرگاهان است. همه مى‌دانند که کرانه تا کرانه گیتى به امید روزگار پاک ظهورت، این دامن سیاه را بر دامنه دارد. همه مى‌دانند که درختان به انتظار تو ایستاده‌اند و این هواى تعفن را تاب مى‌آورند. در هنگامه‌اى که عالم و آدم به آرزوى تو نفس مى‌کشد، چه بى نصیبم من، اگر به ترنّم یاد تو زنده نباشم. چه بى‌سعادتم اگر واژه‌ها را در امارت نام تو به غلامى نیاورم! چه بى‌رونق است بساطم، آن دم که از مائده رحمانى عشق تو در آن نشانى نباشد!

جانان جان! اینک قلم به یاد تو مى‌تپد، کلمه به نام تو نفس مى‌کشد، کلام از حضور تو جان مى‌گیرد، و اندیشه چشم به راه توست ...

اللهم عجل لولیک الفرج ...... آمین یا رب العالمین

                            


                            

تنهائی ام را با تو قسمت می کنم ، سهم کمی نیست … پذیرایم باش !

توئی که در تنهایی بی کرانم سهمی داری ، بگذار برایت بگویم …

بگذار حرف بزنم، مدتهاست که حرفهایم در گلو خشک می شود و سر به سخن باز نمی کنند.

مدتهاست در رنجم. رنجی را که دیگران می کشند می بینم و رنج خودم را می چشم.

 

اما …

حالا می خواهم بگویم، تو بمان، تو بشنو که چه می گویم…

تو مخاطب حرفهایم باش.

دلم می خواست سهمی از دلت نصیبم شود !!!

اما سهم من ! تنها سکوت شد ! سکوتی ژرف که سخن ها دارد.

و سکوت من …

تو معنای سکوتم را می دانستی . اما من …. نه !

دلم بی صدا فریاد می زد، تو می شنیدی …

دلم رویاها داشت ….. و هنوز هم رویاها دارد …

آه ! دلم برای رویای آن شاهزاده سوار بر اسب دوران کودکی تنگ است …

دلم برای یک نگاه عاشقانه چشم بر هم نمی گذارد …

مبادا خواب رویاهایم را بدزدد.

 

در دل آسمان نقش نگاه ندیده ات را بارها کشیده ام.

با دریا از تو سخن ها گفته ام و او هم با موجهایش با من سخن ها می گوید، از تو …

به نسیم گفته ام حرفهای یواشکی دلم را به تو برساند … رساند ؟

به کبوتر گفته ام وقتی دور حرم می چرخد برای دل من هم دعا کند و برای آمدن تو که برای همه عزیزی …

به گلها گفته ام گلبرگهایشان را به من قرض بدهند برای نامه نگاری لازمشان دارم

به بلبل ها گفته ام نوای تو را برایم زمزمه کنند …

می دانم فراموششان نمی شود !

دلتنگت هستم ...

احساس نجیبم هنوز هم خجالتی است، هنوز هم خودش را پشت دیوار سکوت قایم می کند تا مبادا چشمانت را ببیند. و نگاهت را، که هنوز ندیده است …

توئی که هنوز نمی شناسمت !

هنوز فرسنگ ها راه تا رسیدن به تو پیش روی دارم …

کاش تو بیائی … من که نمی توانم به تو برسم .

تو بیا و دستانم را مهربانانه بگیر و با خود ببر …

منتظرم … منتظر آمدنت …

شاید قاصدک خوش خبری از کوی تو برایم خبرها بیاورد.

شاید بگوید آمدنت نزدیک است …

 

هر روز صبح طلوع آفتاب را سلامی دوباره می دهم

به امیدی که صدایم به تو برسد …

هر روز آسمان را با شوق پریدن با تو می بینم …

و هر روز یادت با من است …

 

شاید این بار حرفهایم را بخوانی …

شاید این بار جوابی برای همه حرفهای نزده ام داشته باشی که بی قرارم !

بی قرار تو !

تویی که می گویند روزی خواهی آمد

تویی که با خود آرامش خواهی آورد … برای همه دلهای بی قرار .

برای آمدنت چشمهایم را هر روز روشن می کنم و بر آستان حرم مطهر عشق می گذارمشان و نام زیبای تو را تکرار می کنم …

می ترسم !!!

مبادا شمع چشم هایم خاموش شوند و تو نیامده باشی ….

  

   

 

 گر به شوق کعبه خواهی زد قدم

 

سرزنش ها گر کند خار مغیلان غم مخور


                                        

دراول سال نو هفت سینی از :سبزی ایمان؛سفیدی صبر ؛سرخی عشق؛ سر افرازی وجدان ؛ سنگینی سبد ثواب؛  سبکی بار گناه وسیلاب محبت بچینیم.

بیایید دل ها یی که تار کینه و نفرت اونو احاطه کرده خونه تکونی کنیم. قلب هایی که به خاطر کدورتها رنگ سیاه

توشون موج می زنه با رنگ سبز الهی ،با شکوفه های یاس تزیین کنیم.باور کنیم دنیا اینطوری قشنگتره .حیفه که در این روزهای خوب خدا بجای صفا و یکرنگی ،کینه و نفرت رو بهم هدیه کنیم.اگه پا رو غرورمون بذاریم ، می تونیم.

باور کن می تونیم... بیا.امتحان کنم.نذاریم برای فردا . شاید فردایی در کار نباشه .همین الان تصمیم بگیریم و بلند شیم.با نامه ، تلفن  یا علی مدد ...هر جوریه از دلش بیرون بیاریم باور کنیم اون هم منتظره.نگو ییم چرا من باید پیشقدم بشم ...

 خدا من وتو رو دوست داره که می خواد پا پیش بذاریم.

خدایا : در این روزها خیلی ها آرزو دارند کنار اونی که دوست دارند باشند ولی بخاطر مسائلی براشون امکان پذیر نیست . خودت بهتر می تونی اونها رو به هم برسونی .

 خدایا :نذار دلی در این روز های شاد؛ غم داشته باشد .

الهی آمین


                           

گزیده سخنان امام حسین (ع)
 امام حسین (ع) فرمود: عاقل، با کسی که می ترسد او را دروغگو پندارد هم سخن نمی شود، از کسی که می ترسد او را رد کند درخواستی نمی کند، به کسی که می ترسد او را بفریبد تکیه نمی نماید و به کسی که به امید او اطمینانی نیست امید نمی بندد
 
امام حسین(ع) می فرماید: عقل، جز از راه پیروی حق به کمال نمی رسدامام حسین (ع) می فرماید: از نشانه های اسباب قبولی اعمال، همنشینی با خردمندان است و از نشانه های اسباب نادانی، کشمکش با نابخردان است
 
امام حسین (ع) می فرمود: دانش نطفه بارور معرفت است. تجربه های طولانی، فزونی عقل است،  شرافت همان پارسایی است. قانع بودن، آسایش تن است، هر که تو را دوست دارد، از پلیدی بازت می دارد، هر که تو را دشمن دارد، بر نابکاری واردت می سازد
 
امام حسین (ع) می فرماید: هر کس این پنج چیز را نداشته باشد، از زندگی خود چندان بهره ای نمی  برد: عقل، دین، ادب، شرم و خوش خلقی
 
به امام حسین (ع) عرض شد ابوذر می گوید: برای من، فقر محبوبتر از بی نیازی و مریضی، محبوبتر از سلامتی است. حضرت فرمود: خدای متعال ، ابوذر را رحمت کند، اما من می گویم: هرکس به نیک گزینی خدا برای او مطمئن شود، جز آنچه را خدا برایش گزیده است آرزو نمی کند
 
 امام حسین (ع) می فرماید: خداوند به هر کس راستگویی و نیکخویی و پاکدامنی و پاک خوری روزی کند خیر دنیا و آخرت را ویژه او ساخته است
 
 امام حسین (ع) می فرماید: جمعی خدا را از شوق بهشت می پرستند، این عبادت سوداگران است و گروهی خدا را از بیم دوزخ می پرستند، این عبادت بردگان است و مردمی هم خدا را از روی شکر می پرستند. این عبادت آزادگان و بهترین عبادت است
 

 

:. شهید در لغت، به معناى حاضر، ناظر، به معناى گواه و گواهى دهنده و خبر دهنده راستین و امین و هم چنین به معنى آگاه و نیز به معنى محسوس و مشهود، کسى که همه چشم‏ها به او است و بالاخره به معنى نمونه، الگو و سرمشق است.

:. در شهادت حسینى، شهید با خوب مردن پیروز مى‏شود و در شهادت حمزه‏اى، با خوب کشتن. در شهادت حسینى، شهید با شکست ظاهرى از دشمن پیروز مى‏شود و در شهادت حمزه‏اى، شهید با پیروزى بر دشمن. در شهادت حسینى، وظیفه اولیه شهید، شهادت است و در شهادت حمزه‏اى، وظیفه اولیه شهید، مجاهدت و تلاش براى شکست دشمن است.

:. شهادت حسینى کشته شدن مردى است که خود براى کشته شدن خویش قیام کرده است... امام حسین‏علیه السلام از مقوله دیگرى است؛ او نیامده است که دشمن را با زور شمشیر بشکند و خود پیروز شود، و بعد موفق نشده و یا در یک تصادف یا ترور توسط وحشى، کشته شده باشد. این‏طور نیست، ...

:. نام او، یاد او، خاطره او و داستان شگرف کربلاى او، همه و همه در طول تاریخ براى همه نسل‏ها نیروبخش، حیات آفرین، امیدزا و انقلاب گستر است. به راستى کدامین ملت را مى‏توان سراغ گرفت که با روح و خون حسین همگرایى کنند و به افتخار یکى از دو پیروزى نرسند؟ خون حسین، مایه حیات‏ بخشى است که در گذر زمان بر کالبد ملت‏ها دمیده مى‏شود و آنها را به زندگى فرا مى‏خواند و حسین‏علیه السلام زنده جاویدى است که هر سال، دوباره شهید مى‏شود و همگان را به یارى جبهه حق زمان خود، دعوت مى‏کند...

:. این که حسین فریاد مى‏زند - پس از این که همه عزیزانش را در خون مى‏بیند و جز دشمن کینه توز و غارتگر در برابرش نمى‏بیند - فریاد مى‏زند که: «آیا کسى هست که مرا یارى کند و انتقام کشد؟» «هل من ناصر ینصرنى؟»؛ مگر نمى‏داند که کسى نیست که او را یارى کند و انتقام گیرد؟ این «سؤال»، سؤال از تاریخ فرداى بشرى است و این پرسش، از آینده است و از همه ماست و این سؤال، انتظار حسین را از عاشقانش بیان مى‏کند و دعوت شهادت او را به همه کسانى که براى شهیدان حرمت و عظمت قائلند، اعلام مى‏نماید.

 دکترعلی شریعتی


بسم رب المهدی

 

السلام علیک یا اباصالح المهدی


مولایم درودی نمیگویم به رسم ادب، که هر روز بر غریبه درود گویند که ره گذشته به کویت کشانده باشد. اما مولایم هر روز در کنارمی، هر صبح گاه در تاریکی که همه خفته‌اند در آن لحظه‌ها که آرام صدایت میکنم، هر ظهرگاه که با وضوی عشقت نماز شکر بر سجاده معبود میگذارم و هر شامگاه که غروب خورشید لحظه‌های ندانسته غروبم را به یادم می آورد. مولا جان خویش نیک میدانی که ره گمشده بودم که عشق  جدت بر میخانه عاشقیت کشاند و مست شراب ناب حسینت کرد. مولا جان رندی بودم خسته از دردهای به جان نشسته اما طبیبی شدی بر دردهای کهنه‌ام. مولا جان همیشه وهر ثانیه ذکر و یاد روز حضورت آرام جانم است اما افسوس و هزار افسوس که آن روز  شرمنده‌ات خواهم بود که هیچ ذره هرزی از جاده بی‌امتداد ظهورت  به رغم عاشقی  نزدوده‌ام. آری  مولا جان تمام دار و ندارم ادعای عشق توست و همه  آرزویم نوکری کوی توست. مولا جان آرامی بر روح خسته و جسم بیمارم نیست خویش بگو بر این دعایم که هر لحظه زمزمه لبان خشکیده وحنجره‌ی زخم منست بگو تا کی  در انتظار شما سرگردان وحیران باشم؟ تا به کی و به کدامین خطابی درباره تو توصیف کنم و چگونه راز  دل بر گویم؟ مولا جان بر من  بسی سخت است و مشکل که جواب از غیر تو برگیرم وهر لحظه به فراقت بگریم و خلق تو را واگذارد. مولا جان آیا کسی هست که مرا یاری کند تا بسی ناله فراق و فغان و فریاد طولانی برکشم؟ وآیا چشمی گرید تا من نیز با  او مساعدت کنم و زار زار بر غریبیت و مظلومیتت بگریم؟ مولا جان خویش نیک میدانی که فرصتی نیست شاید امروز شاید فردا و شاید ... ای کاش اگر نبودم لیاقت این را داشته باشم که نوکر نوکران سربازان رکابت باشم. آه مولا خودت دریاب که جز خدایت و سالارت وآرزوی حضورت دگر چیزی آرام قلب خسته‌ام نیست. مولا جان و کنون بدرودی نمیگویم که حضورت هر ثانیه بر قلبم درودی دوباره است.  

           

یا مهدی ادرکنی

 


در خیابان چهره آرایش مکن از جوانان سلب آسایش مکن


 

زلف خود راازروسری بیرون مریز در مسیر چشمها افسون مریز


 

یاد کن از آتش روز معاد طرّه گیسو مده در دست باد


 

خواهرم دیگر تو کودک نیستی فاش تر گویم عروسک نیستی


 

خواهرم ای دختر ایران زمین یک نظر عکس شهیدان را ببین


 

خواهرم این لباس تنگ چیست پوشش چسبان رنگارنگ چیست


 

خواهرم اینقدر طنّازی مکن با اصول شرع لجبازی مکن


 

در وجود خویش سرگردان مشو نو عروس چشم نامردان مشو


 

پوشش زهرای اطهر مگر اینگونه بود؟؟؟

hejab is the symbol of immunity against community pests.

حجاب سمبلی از مصونیت در برابر آفات اجتماعی است.

گفت زهرای بتول آن معدن عز و وقار

زینت زن در حجاب او بود در هر دیار

 

دانه تا در خوشه محفوظ است بی آفت بود

لیک چون خارج شود آن را نباشد اعتبار

 

زن گلی باشد اگر باعصمت و عفت بود

ور چنین نبود برای مرد باشد همچو خار

 

 

در کجا باشد زنی با این همه شان و مقام

غیر زهرا کیست با این شوکت و این اقتدار

( شعر از مرحوم محمد ابراهیم کریمی )

.

 

سلام دوستان گرامی
ضمن تسلیت به مناسبت سالروز شهادت امام جعفر صادق (ع) ،امروز ایمیلی بدستم رسید که خیلی  برام غم انگیز  بود .پیش خودم گفتم بهتر است این ایمیل را کامل اینجا بزارم تا شما هم ببینید  حامیان به اصطلاح حقوق بشر ، چگونه ادعای حقوق بشر را اجرا می کنند. حال خود شما قضاوت کنید

بنام خدا
 


نظامی زن انگلیسی که پس از بازگشت از ماموریت خود در عراق،
 فرزندش را در آغوش می فشارد.

آهای سرباز، آهای مادر!...
گریه کن، تو حق داری گریه کنی. شاید ماهها و سالهاست که فرزندت را ندیده ای.
فرزند دلبندت را. کودک معصومی که تاب دوری مادر نداشته و حتماً از تو بیشتر، برایت دلتنگی می کرده.
گریه کن سرباز، گریه کن تا سبک شوی...
گریه کن، بخاطر گوهر مادری که از تو ستانده اند، و در عوض تو را مفتخر! کرده اند به این لباسها.
این لباسها که اصلاً به قامت تو سازگار نیست...
گریه کن که تاج زن بودن از سرت افتاده...
گریه کن که هیچ لذتی به پای مادری نمی رسد و تو را محروم کرده اند، ذائقه ات را خراب کرده اند...

اما
من چند حرف دیگر با تو دارم سرباز...
تو مادری، حق داری بچه ات را دوست داشته باشی... حق داری برایش دلتنگ شوی...

سوالی از تو دارم :
این کودک را می شناسی؟

می بینی پدرش با چشمان بسته، چگونه صورتش را لمس میکند؟
می بینی چگونه کفشهایش را درآورده تا در آغوش پدر، گم شود ؟
این پدر یکی از زندانیان تو و دوستان توست در عراق...
چه میشد اگر اجازه میدادی این پدر، بچه اش را ببیند؟
فکر کردی فقط خودت به فرزندت عشق می ورزی؟

این دختر را چطور؟
 
 

حتماً او را دیده ای...
در کوچه پس کوچه های بصره... پای برهنه می دوید و خنده کودکانه ای بر لب داشت...
الان به نظرت لکه های سرخ روی لباسش، نقش گلهای سرخ است یا رد پائی از خون تازه ؟
یا لکه های قرمز روی زمین، گلبرگهای پرپر شده گلهای پیراهن اوست؟
صورت ظریف او را با اسلحه ای که در کنارش به دست گرفته ای چه کار؟
ببین چه گریه ای میکند؟ چه خونی از صورتش جاری است؟
این رنگین تر است یا خون فرزندت که اینچنین در آغوشش کشیده ای؟
حال این دخترک را خوب ببین. نتیجه کارتو وهمکاران توست و تا ابد با شما خواهد ماند.
این است آنچه برای این دختر و مردمش هدیه برده ای...

این پدر را میشناسی؟


دارد به چه حالی، جسم بی جان دخترش را میگذارد کنار بقیه جنازه ها.
یادت هست؟ همین چند شب قبل، خانه شان را بمباران کردید.
تو و همقطارانت.

این را چطور؟

                   
 

این اما مال افغانستان است.
شاهکار قدیمی تر شما.
اما مگر زخم این پدر کهنه می شود؟
این هم کادوی یکی دوسال قبل توست برای کوکان افغان.........

از این دست اگر بخواهم برایت بیاورم، بسیارست...
سردشت خودمان، شلمچه ، قانا... صبرا و شتیلا... و ....

...............
...............
...............

گریه کن سرباز
گریه کن، اما نه فقط برای دلتنگی فرزندت ...
شاید نپذیری، اما من در گریه های تو هیچ عاطفه ای نمی بینم سرباز!
گریه کن برای انسانیتی که در زیر پای تو و رهبرانت لگد مال شده...
گریه کن برای عاطفه ای که در وجودت مرده...
گریه کن برای شرف و آزادگی که از دست داده اید...

گریه کن سرباز..

 


                               

                                             

گفت که حجاب زنان توهین به مردان است

   

گفتم چرا؟


 گفت:

_چون وقتی زنی خود را از مردی می پوشاند با این کاربه مرد می گوید  تو: چشم چران هستی .تو به  انسانیت زن بها نمی دهی .

تو زن را فقط وسیله ای برای لذت بردن می دانی ونمی توانی زن را جدای از جسمش در نظر بگیری.

 

ادامه داد حجاب اجباری هم توهین به زنان ومردان است


 

گفتم پس چرا هیچ کس انجام وظیفه نگهبان بانک را توهین به مردم نمی داند  چون با حساب شما مراقبت از بانک دزد دانستن

مردم است    در حالیکه فقط کسی به نگهبان اعتراض می کند که اورا مزاحم دزدی خود می داند کسانی هم که به حجاب زن

اعتراض می کنند حجاب رامزاحم دزدی جنسی خود ( چشم چرانی) می دانند



 


 
بسم رب المهدی
 
السلام علیک یا اباصالح المهدی ادرکنی
 
تو را میخواهم و میخوانم؛ تو می‌آیی و آمدنت دور نیست. این مژده را در بیابان یأس از نهان دلم گرفته‌ام که تو می‌آیی و آمدنت مثل شعر ناگهانی است و چونان سبزه، زمرّد زمین. مثل اشک، هزاران عاطفه داری و چونان تحویل سال، هزار خنده و دیدار. فانوسها را به کوچه‌ها آورده‌ام و در آبگینه‌هاشان آتش ریخته‌ام تا در صبح استقبال، کسی دل مرده نباشد. هرچند می‌دانم که تو در راهی و با خود یک اقیانوس آب می‌آوری، به اندازه‌ای که همه تشنگان تاریخ را سیراب کنی. حدیث گل و بلبل و شمع و پروانه را که کهنه ردائی نخ‌نما بودند رها کرده‌ام و حدیث ندبه تو را به زمزمه نشسته‌ام که همیشه تازه است و هر روزِ مرا جمعه می‌کند؛ جمعه‌ای به ساحت انتظار.
تو را میخواهم و میخوانم؛ زیرا میدانم که اسب آرزویم، تنها در چمن زار ظهور تو چابک خواهد بود، زیرا با تو از تیرگیهای شبهای غیبت، از همیشه‌ی جور و از فریب سرابهای روزگار، راحتتر از همه سخن می‌گویم؛ مولای من! کاش لایق بودم تا وجود فراتر از اقیانوست را ببوسم و شمیم مست‌تر از گلت را ببویم. کاش کبوتری سبک بال در کهکشان مهر و عشق تو بودم و چکاوکی آشیانه بسته در آلاچیق کویت. هنوز در انتظارت نشسته‌ام. میدانم که می‌آیی و تمامی پرستوهای مهاجر را در ییلاق کویت ساکن میکنی. می‌دانم که آغاز تمامی سلامها و پایان تمامی خداحافظیها خواهی بود. هنوز در انتظارت نشسته‌ام و هر صبح و شام چشمان منتظرم را به عطر گل نیلوفر می‌آرایم. ای عصاره وجود! کاش حائل ضخیم فراق دریده میگشت و غم هجرانت به سر می‌آمد. آنگاه وصال، رنگینترین قصه آمالم با آهنگ سلام خوانده میشد. اما دریغ که عرصه انتظار تقدیر من شده است و مرا جز انتظار راهی نیست! انتظاری طاقت‌فرسا، که گنجینه سرخین سینه‌ام را صندوقچه‌ای گرد و غبار گرفته و تازیانه خورده از اظلام زمانه، کرده است. و در حالی این چنین، آیا داروی مرحم گذاری به غیر از ندبه مرا التیام می‌بخشد؟ آه! ندبه، ندبه چیست که این گونه آرام‌بخش است؟
ندبه، زبان راز و رمز عاشقان حضرت بقیةالله الاعظم است که هر صبح جمعه به هزاران امید گویا می‌شود و با کلام قدسی‌اش بر دل خستگان طریق عشق، هزار لاله امید که هر کدام به نوعی بوی وصال می‌دهد؛ می‌کارد. و چنین است که در ندبه، سرور و شادی از دل حزن و اندوه به پا می‌خیزد. وگرنه چگونه ممکن است که از «مغیب لم یخل منا» به «سبیل فتلقی» رهنمون می‌گردیم و از «احار فیک» به «ترانا نریک» واصل می‌شویم؟
مگر نه این است که فلسفه «فلیبک الباکون» ، «فنقر عینا» می‌باشد و شرط «ننتفع من عذب ماءک» ، «فقد طال الصدی»؟ مگر نه این است که مأموریم تا در جرگه «ولیصرخ الصارخون» و «یضج الضاجون» درآییم و با چشمانی که مصداق «قذیت عین» هستند به انتظار صاحب «لواء النصر» بنشینیم اگر چه ندانیم که در کجاست؟؛ «ابرضوی او غیرها ام ذی طوی»؟
ندبه ناله شیدایی منتظران نور است که در فراق گمشده تاریخ بلند است. و کدام عاشق است که با ناله‌های شیدایی و راز و رموز طریقت عشق بیگانه باشد؟ هیچ نمی‌بینی که سالکان این طریقت را به ناله محک زنند و به شدت شیدایی رتبه دهند؟ پس هان که در ندبه، جز راز نجویی و جز به شیدایی زمزمه‌اش نکنی.
ندبه قصه ترکنازی قلندران عشق است که در غم فراق قافله سالار این طریقت با آهنگ غم خوانده میشود. هیچ قلندر دیده‌ای که شادی‌اش را غیر اشک یاد آن حضرت غایب از نظر رقم زند؟!
پس زنهار! که از این قافله عقب نمانی. بیا تا طوفان آهی گردیم و بر ابر باران زای ندبه سوار گردیم و همراه بارانهای اشک بر چمنزار انتظار فرود آییم، باشد که در صبح صادق فرج، اولین شاهدان طلوع آن شمس الشموس ولایت گردیم. وه که چه دیدنی است آنگاه که شکست فضاحت بار سایه تیره و سرد مه فراق را نظاره‌گر باشیم و پیروزی غرور آفرین پرتوهای خورشید آخرین وصال را به تماشا بنشینیم.
 
اللهم عجل لولیک الفرج
آمین یا رب العالمین