خواب مي ديدم مجلسي بر پا بود، از يک طرف هياهو، از يک طرف پايکوبي و طرف ديگر ناله هاي چگر سوز.در اقيانوس هستي طوفاني عظيم در گرفته بود.هل من ناصر ينصرني؟ملائک صف بسته بودند و چون دسته هاي عزاداري بر سر و روي مي زدند.هستي براي ياري عشق خدا در زمين از هم پيشي مي گرفتند...هل من ناصر ينصرني؟ولي اين نداي عجيب همگان را به حيرت وا داشته بود.و دست رد بر سينه ي هستي زده بود.آسمان زمين را مي بوسيد و التماس دعا مي کرد، واهه عشق نمي پذيرفت.آب خود را به دل کوير مي زد و تشنگي نمايان مي ساخت و سيراب نمي شد...سلام بزرگوار بروزيم و منتظر حظور ....يا علي ***