• وبلاگ : کلام برتر
  • يادداشت : اي گمگشته يعقوب!
  • نظرات : -1 خصوصي ، 24 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    خواب مي ديدم مجلسي بر پا بود، از يک طرف هياهو، از يک طرف پايکوبي و طرف ديگر ناله هاي چگر سوز.

    در اقيانوس هستي طوفاني عظيم در گرفته بود.

    هل من ناصر ينصرني؟

    ملائک صف بسته بودند و چون دسته هاي عزاداري بر سر و روي مي زدند.

    هستي براي ياري عشق خدا در زمين از هم پيشي مي گرفتند...

    هل من ناصر ينصرني؟

    ولي اين نداي عجيب همگان را به حيرت وا داشته بود.

    و دست رد بر سينه ي هستي زده بود.

    آسمان زمين را مي بوسيد و التماس دعا مي کرد، واهه عشق نمي پذيرفت.

    آب خود را به دل کوير مي زد و تشنگي نمايان مي ساخت و سيراب نمي شد...

    سلام بزرگوار

    بروزيم و منتظر حظور ....

    يا علي ***