با سلاميک شب بد جور زمين گير شده بوديم ، فاصله با عراقي ها طوري بود که پشت سر هم گلوله آر پي جي و خمپاره و تيربار .....رو سرمون بود ، فرمانده هم گفته بود تيراندازي نکنيم ، روحش شاد همان شب وقتي به خاکريزها زديم ، نزديک سنگر فرماندهي عراقي ها روي مين رفت....زير اين اتشباري ، تنها چيزي که اگر انفجارها اجازه ميدادند شنيده ميشد ، صداي برادري بود که مرتب روضه امام حسين و حضرت عباس ميخوند ، و صداي گريه اش که مرتب از امام حسين طلب بخشش ميکرد که بيشتر از اين نتوانسته و بقصد زيارت آمده مي آمد ، بگذريم تا روشن شدن هوا چه بر ما گذشت ، اما صبح سراغ آن برادر ميگشتم که روضه ميخواند.يکي از بچه ها گفت گه بردنش ، ماجرا از اين قرار بود که بر اثر يکي از انفجارها ، آن برادر مجروح ميشود و روي سينه اش را ترکش ميبرد ، برادر ديگري که ماجرا را ميگفت تا صبح که امداد گران ببرنش دستش را روي شش او بوده........پرسيدم زنده بود ؟ گفت تا ميبردنش ، ششش ميزد ............احمدعزيز نميدانم هنوز ميزند يا نه ؟ چه عزيزاني که روي زخمشان مرحم يا حسين ميگذاشتند و آرام ميشدند ، در تمام مدتي که صداش مي آمد ، يک آن از درد خودش نميگفت!!!!
با التماس دعا و ممنون از حضور مهربانت ، وبلاگ شما در ليست پيوندهاي كجائيد ياران ....
يا علي يا حسين