• وبلاگ : کلام برتر
  • يادداشت : خدايا مرا يك آن به خودم وا مگذار
  • نظرات : 10 خصوصي ، 19 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    با سلام
    يک شب بد جور زمين گير شده بوديم ، فاصله با عراقي ها طوري بود که پشت سر هم گلوله آر پي جي و خمپاره و تيربار .....رو سرمون بود ، فرمانده هم گفته بود تيراندازي نکنيم ، روحش شاد همان شب وقتي به خاکريزها زديم ، نزديک سنگر فرماندهي عراقي ها روي مين رفت....
    زير اين اتشباري ، تنها چيزي که اگر انفجارها اجازه ميدادند شنيده ميشد ، صداي برادري بود که مرتب روضه امام حسين و حضرت عباس ميخوند ، و صداي گريه اش که مرتب از امام حسين طلب بخشش ميکرد که بيشتر از اين نتوانسته و بقصد زيارت آمده مي آمد ، بگذريم تا روشن شدن هوا چه بر ما گذشت ، اما صبح سراغ آن برادر ميگشتم که روضه ميخواند.
    يکي از بچه ها گفت گه بردنش ، ماجرا از اين قرار بود که بر اثر يکي از انفجارها ، آن برادر مجروح ميشود و روي سينه اش را ترکش ميبرد ، برادر ديگري که ماجرا را ميگفت تا صبح که امداد گران ببرنش دستش را روي شش او بوده........
    پرسيدم زنده بود ؟ گفت تا ميبردنش ، ششش ميزد ............
    احمدعزيز نميدانم هنوز ميزند يا نه ؟ چه عزيزاني که روي زخمشان مرحم يا حسين ميگذاشتند و آرام ميشدند ، در تمام مدتي که صداش مي آمد ، يک آن از درد خودش نميگفت!!!!

    با التماس دعا و ممنون از حضور مهربانت ، وبلاگ شما در ليست پيوندهاي كجائيد ياران ....

    يا علي يا حسين