دير هنگامي است که چشمان ما انتظار به راهت دوخته و جان و دل به شرارههاي اشتياقت، سوختهايم. باغ آرزوها به شوق بهار روي تو خزانها را ميشمارد و چکامههاي خونين شقايق را مينگارد و نرگسها داغ هجر تو به سينه دارند. عروسان چمن جز به مژده جمال دل آرايت سر ز حجله عيش برنيارند .
مهديا !
معراج نشيني بگذار و از پرده غيب به درآي و رخسار محمدي بنماي، که خيل منتظران به جان آمده از حقارت وعيدهاي دنيايي، چشم بر بلنداي وعده ديدار تو دارند.
اي گوشواره عرش الهي! آرمان انتظار را به کوله بار صبر و يقين، بر دوش ميکشيم و به ترنم آواي ظهور سرخوشيم، هر بامداد ياد طلوع تو را در سينه ميپرورانيم و پرتو چهره تو را در ديده نقش ميزنيم. عمري است که اشکهايمان را در کوره سوزان حسرتها انباشتهايم و انتظار جمعهاي را ميکشيم که جويبار ظهورت از پشت کوههاي غيبت سرازير شود. تا آن کوره بدان آب خاموش سازيم و آن حسرتها را به دريا ريزيم و سبکبار تن خستهمان را در زلال آن بشوييم.
اي اميد بيپناهان، بيا ... بيا .
از ثري تا به ثريا، دلهاي بيقراران شيداي يک نگاه توست. از سوي تا ما سوي جانهاي بيپناهان ، نثار قدمهاي تو باد .
بيا و روزهداران را به افطار فرج بنشان و فضاي عهد انتظار را دستي برافشان .