آري! با تو هستم! اي کبوتر سفيد آسمان وجود! ديريست که تنگيهاي تنگستان دلهامان را به نجواي شبانه شبهايت پيوند زدهايم! ديريست که غريبي کلام و رفتارت را در اين غريبستان به نظاره نشستهايم! سالهاست که ديدگانمان ضميمه پرده خانه محبوب است تا مگر نرگس دو چشمانت به سياهي چشمان اشکبارمان گره خورد!
اي عزيز دل! سوز دل و اشک چشم را به هم آميختهايم تا اگر چه ذرهاي اما از غبار مظلوميت و غربت نام مبارک و پر مهرت بکاهيم و تويي تنها که با گوشه چشمي ميتواني زنگار از آيينه دلهامان بزدايي و صفامان بخشي! تويي که بينصيبان را نصيب و بيکسان را همه کس هستي که : عادتکم الاحسان و سجيتکم الکرم.
چه دستاني است جز دستان پر مهر تو که هر گاه به دعا بلند شود عرش را به تکاپوي اجابت وا ميدارد؟ پس منت گذار بر ما و از خدا بخواه که دلهامان بندهي اين تلخستان نگردد آنچنان که وقت آمدنت توان برخاستن نداشته باشيم.
اللهم عجل لوليك الفرج