سلام
بيا که باز مرا بيقرار خواهي کردبه يک اشاره زمين را بهار خواهي کردکمان و تير بگير و به کوي عشق بياعقاب کوه احد را شکارخواهي کردسکوت مي شکند تکسوار وادي عشقچنانکه در دل صحرا غبار خواهي کردهر آنچه موعظه کردم دلم مهار نشدبگو براي دل من چه کار خواهي کردتو را به هرچه قسم آتش غزل بنشينکه رازهاي مرا آشکار خواهي کرد
به روزم خوشحال ميشم به من سري بزنيد.
ياحق