بازآى از اين سفر طولانى كه به انتظارت هر غروب كنار مرز جنون نشستهايم . بازآى كه ديگر آوارهايم به راه عقوبت گناهانمان . بازآى كه سپهر غم ما را احاطه نموده است و كبوتر ايمان از قلبمان رو به پر گرفتن است . بازآى اى بيانتها و اى غايت آرزوهامان . ما در قفس نيازها اسير و تو بينياز از اين همه نياز! لحظات بيتابى و بيقرارى دل را خواهيم ديد كه براى آمدنت خود را به آماج حادثه رها ميكند . بازآى صبا در نبودت به گريه و غرور در مقابلت سرافكنده . بازآى اى نهايت ما در هر چيز و غايت ما در اوج احساس . بازآى اى تبلور نور هدايت در درون ما خستهدلان . سيطره پنجرههاى نيازهاى واهى بر دلهايمان هويداست و نشان تسلط زنجيرهاى دورنگى بر دلهايمان مشهود است . نيازمند توييم و تو را ميطلبيم . براى رسيدن به تو بايد از خويش گذشت. دل از كف داد و عشق پيشه كرد . كجايى اى نايابترين مرواريد در صدف احساسمان .
اللهم عجل لوليك الفرج