در آن لحظه که کبوتر دلم آرام بال ميگشايد ....
و در آن هنگام که چشمانم اشک ميريزد و حضور سبز مردي سيه پوش را تمنا ميکند...
قلبم زمزمه کنان او را صدا مي ند و به او ميگويد يا مهدي به دنبال تو م گردم و براي ظهور تو بر سر سفره دعا نشستهام و کوله بار دلم را به سوي تو بستهام، اما نميدانم به کدامين سو و مکان بفرستم.
يا مهدي کمکم کن تا از کوچه پس کوچههاي تنگ و تاريک دنياي پر از هياهو و گناه به سلامت بگذرم و عطر خوش وجودت را احساس کنم.
يا مهدي بدان که دلم از دوري تو به تنگ آمده و نگاه آرام و آبي تو تمام وجودم را در برگرفته است.
يا مهدي بيا و رنگ خانه پاييزي دلم را بهاري ساز و به دل سردم گرما ببخش و مرا ياري کن تا با تو باشم.
يا مهدي از چه و که برايت بگويم، خود خوب ميداني که ياسهاي سپيد در دل شهر ما گم شدهاند و ستارگان آسمان اميدوار با نبود تو کمتر ميدرخشند و ابرهاي وحشت بر خانه دلها سايه افکندهاند و گناه در دلها رخنه کرده است و غربت لحظههاي تنهاييم در تقويم انتظار کم رنگ شده مولايم ، غروب پنجشنبهها که ميشه دلم سخت ميگيره. فکر اينکه فردا جمعه نيايي، فکر اينکه آدينهاي ديگر چشممان به ظهورت روشن نشه، فکر اينکه شيعه خوبي نيستيم و الا ميآمدي. مولايم دل تنگ ظهورتم و ميدانم اين روزها همه شيعيان دارند براي آمدنت دعا ميکنند. اما نميدانم تا چه حد در تدارک ظهورت هستيم. دست به دعا برميداريم بيآنکه خواستههاي تو را اجابت کنيم. چه ناعادلانه دعا ميکنيم. چه ناعادلانه تو را ميخوانيم. صبح آدينه دعاي ندبه را زمزمه ميکنيم و هر صبحگاه دعاي عهد. مولاي بيمولايان. آقاي تنهايان، چقدر بخاطر ظهورت کوشش کرديم نميدانم. چقدر براي بر پا داشتن دين جدت محمد (ص) تلاش کرديم نميدانم. چقدر براي احقاق خون حسين (ع) بپا خواستيم نميدانم. آقاي من، مهدي جان، غروب پنجشنبهاي ديگر است و من دارم با تو، با تو که مهربانتريني، با تو که عاشقي و معشوقي، سخن ميگويم و ميدانم که ميشنوي. مولاي بيکسان، مهدي زهرا، تو خود فرمودهاي بزرگترين عبادت انتظار فرج است و خواستهاي که براي فرجت دعا کنيم. آيا دعاي بيعمل ثمر بخش است؟ دختران و پسران شيعه را ميبيني و حقيقتا غصه ميخوري. قيافههايي که در هيچ جايي از دين و مذهب ما سفارش نشده. مولاي من قتلهايي که صورت ميگيرد و خون بيگناهي ريخته ميشود. فساد و فحشايي که راه افتاده و دل تو را به درد ميآورد. کاخهايي که ساخته ميشود و در پس آن کوخي بر پا ميشود. دخترک فقير و بيماري که گوشه بيمارستان از بيپولي جان ميدهد و در برابرش بزرگاني در ساحل آبهاي اروپا و آمريکا خوش ميگذرانند و هزاران برابر پول عمل اين دخترک فقير را خرج عياشيهاي خود ميکنند. زني که براي درمان شوهرش کليه خود را ميفروشد تا نانآور خانهاش را از رنج بيماري و بيسرپرستي فرزندانش نجات دهد و زني که براي خرج آرايش صورتش صدها برابر پول هدر ميدهد را ميبيني و غصه ميخوري. مولاي عاشقان، بيا فردا جمعه است خود وعده دادهاي که ميآيي. مهدي زهرا دلم تنگ است. براي جمعهاي که چشم باز کنم و انا بقيه الله تو را بشنوم دلم تنگ است. مهدي زهرا دلم گرفته براي ديدن روي ماهت. تا کي بايد در اين انتظار سخت که آسمان هم دلش گرفته زانوي غم در آغوش گيريم و تو نيايي؟ يوسف زهرا، هر کجا ميروم هر ندبهاي که برگزار ميگردد چشم مياندازم تا تو را ببينم. به خود ميگويم حتما با ديگران فرقي دارد و ميشود شناختش اما آيا ما را قابل ميداني، در مجلسمان شرکت کني؟ مولاي من امشب به اميد ظهورت سر بر بالين ميگذارم، تا آدينهاي ديگر نخواهم ندبه خواني کنم، بلکه در جشن ظهورت شرکت کنم. آمي
سلام
خيلي جالب نوشتي خسته نباشي
فردا من و تو هستيم كه ما مي شويم
ني ني با آخرين حرف دل علي آپ شد
منتظر حضور سبزتان هستم
علي در به در
يا علي
در شبي از شبها ... كركس خون آشام ... گنبدي چون فرق حيدر را شكست ... در همان نزديكي ... من يتيمي ديدم ... اشكباران ميدويد ... چون دويدنهاي زينب در زمين كربلا ... از مكاني ناشناس ... نالههايي ميشنيد ... نالههاي مادرش زهرا بود… آه سوزاني گفت : ... مهديام چاه ندارد مردم... در طنين نالهي هفت آسمان ... از زمين كربلا ... خون جوشيدن گرفت ... آسمان سامرا ... اشك باريدن گرفت ... از فراز ندبههاي آسمان جمكران ... اندرون انفجار بغضهاي بيكران ... از نيستان دل و اشك يتيم ... نالههايي پر كشيد ... نالهي يابنالحسن ... نالهي امن يجيب... نالهي المستغاث ... و يتيمان جهان ... نالههايي ميزدند : ... ما پدر گم كردهايم ... در هجوم ضربههاي كينه توزان زمان ... ما پناهي در زمين و آسمان گم كردهايم ... شانههاي مهربان گم كردهايم ... يوسف گمگشتهي اهل زمين و آسمان ... با وجود بودنت اندر ميان مردمان ... در هجوم سايههاي غفلت و ظلم و گناه ... ما تو را گم كردهايم ... گوشهاي قاصدك ... نالهها را ميشنيد ... نالهها را تا فراز آسمانها ميبرد ... اندكي ميگذرد ... قاصدك ميآيد ... و به من ميگويد ... كه سحر نزديك است ... و سپس ميگريد ... بعد از آن ميگويد : ... خاتم پيغمبران ... با خداوند جهان اينگونه اشك آلود نجوا ميكند ... يا رب به جان فاطمه ... يا رب به اشك آن يتيم ... در حصار ميلههاي آتشين ... در هجوم تيرهاي زهرگين ... در هجوم ضربههاي كينه توزان زمان ... امتم را درياب ... امتم را درياب ... مهديام را
ها ...
www.sosan.ir
به نام خدا
بيا بيا که سوختم ز هجر روي ماه تو
بهشت را فروختم به نيمي از نگاه تو
تمام عمر دوختم دو چشم خود براه تو
به اين اميد زنده ام که گردم از سپاه تو
باسلام
من وبلاگ جديد ساختم اون قبليه حذف شده
موفق باشيد
التماس دعا برا فرج عزيز دل حيدر
يا حق
يا صاحب الزمانکاش ز کويت خبري داشتيمکاش به پاي تو سري داشتيمکاش که مانند خراباتيانناله صاحب اثري داشتيمتا به هواي تو بگيريم اوجکاش که ما بال وپري داشتيمکاش به سيماي دل افروز تورخصت عطف نظري داشتيم
التماس دعا
اين قصه كه برات ميگم قصهي اشك و حسرته .... قصهي من، قصهي تو، قصهي مرگ و غفلته .... هر برگي از دفتر عمر داره حكايت ميكنه .... از غفلت ما آدما داره شكايت ميكنه .... غفلت از اون پاكيامون سرگرمي و بازيامون .... سرگرمياي پوچ و شوم غرور و لجبازيامون .... گريهي سرخ پاكيا، قهقههي ظلم و ريا .... چراغ راهمون كجاست؟ مونديم توي تاريكيا .... تهاجم ابر نفاق به آبي آسمون دل .... تهاجم كبر و غرور به تودههاي خاك و گل .... اسارت كبوترا با قفساي آهني .... شكستن شقايقا، گلاي سرخ ميهني .... تهاجم سپاه شر به محضر گنبد زرد .... شكستن بغض دل بچه يتيم كوچهگرد .... در اين شب سياهمون، ستارهها اذون بگيد .... براي ما نشوني از يوسف مهربون بگيد .... دلم شكسته گل ياس، از ظلم خسته گل ياس .... چشمم ز شوق ديدنت به خون نشسته گل ياس .... اي قاصدك خبر بيار چراغ راهمون كجاست؟ .... مرز به هم رسيدن زمين و آسمون کجاست؟ .... اي قاصدک خبر بيار عشق و اميدمون كجاست ؟ .... در اين شب سياهمون صبح سپيدمون کجاست ؟ ......