در شبي از شبها ... كركس خون آشام ... گنبدي چون فرق حيدر را شكست ... در همان نزديكي ... من يتيمي ديدم ... اشكباران ميدويد ... چون دويدنهاي زينب در زمين كربلا ... از مكاني ناشناس ... نالههايي ميشنيد ... نالههاي مادرش زهرا بود… آه سوزاني گفت : ... مهديام چاه ندارد مردم... در طنين نالهي هفت آسمان ... از زمين كربلا ... خون جوشيدن گرفت ... آسمان سامرا ... اشك باريدن گرفت ... از فراز ندبههاي آسمان جمكران ... اندرون انفجار بغضهاي بيكران ... از نيستان دل و اشك يتيم ... نالههايي پر كشيد ... نالهي يابنالحسن ... نالهي امن يجيب... نالهي المستغاث ... و يتيمان جهان ... نالههايي ميزدند : ... ما پدر گم كردهايم ... در هجوم ضربههاي كينه توزان زمان ... ما پناهي در زمين و آسمان گم كردهايم ... شانههاي مهربان گم كردهايم ... يوسف گمگشتهي اهل زمين و آسمان ... با وجود بودنت اندر ميان مردمان ... در هجوم سايههاي غفلت و ظلم و گناه ... ما تو را گم كردهايم ... گوشهاي قاصدك ... نالهها را ميشنيد ... نالهها را تا فراز آسمانها ميبرد ... اندكي ميگذرد ... قاصدك ميآيد ... و به من ميگويد ... كه سحر نزديك است ... و سپس ميگريد ... بعد از آن ميگويد : ... خاتم پيغمبران ... با خداوند جهان اينگونه اشك آلود نجوا ميكند ... يا رب به جان فاطمه ... يا رب به اشك آن يتيم ... در حصار ميلههاي آتشين ... در هجوم تيرهاي زهرگين ... در هجوم ضربههاي كينه توزان زمان ... امتم را درياب ... امتم را درياب ... مهديام را