وقتي بيايي زندگي متولد ميشود و احساس از پنجره وسعت عشق، شادي را از ميان دو چشم تو، به گردن خورشيد ميبخشد.
وقتي تو بيايي تپش چشمهها، بشارت ميدهد بيابان را، كه بهار در رگهاي تشنه حضوري مداوم دارد و دست نياز بي دغدغه از چشم آسمان محبت را خواهد چيد و گل حضور تو آرامش را تسلي ميدهد.
وقتي تو بيايي نور از وجود تو نور ميگيرد و عطر نفست زندگي را معنا ميبخشد و روشنايي به نام تو دخيل ميبندد.
وقتي تو بيايي خوشه خوشه آزادي نوازش ميدهد چشمان خسته را و تلاوت نامت سنگ را به سجده ميخواند.
وقتي تو بيايي خدا را آنگونه سبز كه تو ميبيني و ميداني به دلهاي عاشق هديه ميكني و مردم همه چيز را سبز ميبينند و سبز ميخوانند و هستي از قدم سبز تو سبز ميشود.
وقتي تو بيايي...