اي تك سوار جاده عشق !
اي سبزترين موعود !
راهي نمانده تا سرودن آخرين ترانهي انتظار
فاصلهاي نيست از كلبه سرد انتظار
تا قصر زيباي وصال
اي كبرياييترين سجادهي نياز
نماز نيمه شبهاي نيايش را
به عشق تمناي تو به قامت ميايستم
هر صبح كتاب خواب را
به عشق روي تو ميبندم
و پنجره چشمانم را
رو به باغ ياد تو ميگشايم
و فصل روز رمان زندگي را
با اللهم ارني الطلعة الرشيدة آغاز مي كنم
و به شوق رويشي دوباره
زير لواي سبز تو
بذر اميد بر زمين زندگيم ميفشانم
چرا كه آمدنت را باور دارم
و به تقدس همين باور است كه
هر جمعه دروازهاي نگاهم را
به چراغ انتظار آذين ميکنم
گره دل را بر غرفههاي جملات ندبه ميبندم
و از فضاي نمناك چشمها پلي ميزنم
تا سايهبان مژهها
و بر قلب كتاب دعا شبنم اشك ميكارم.