گفته اند که پدرجناب مقدس اردبیلی آمده بود ازآب جاری مشک را پر کند دید سیبی بر آب روان است گرفت و میل کرد ولی بعد پشیمان شد که این سیب شاید مال کسی بوده و من بی اجازه صاحبش آنرا خوردم حرکت کرد مسیر آب را گرفت تا رسید به جایی که آب ازباغی که درخت سیب داشت بیرون آمد صاحب باغ را دید و گفت سیبی که درآب روان بود ومال شما بود را خوردم راضی باش.
گفت ابدا راضی نیستم گفت قیمتش را می دهم گفت راضی نمی شوم بالاخره صاحب باغ گفت به یک شرط راضی می شوم که دختری دارم کور و کچل و لال و گنگ و مفلوج ازپا. اگر حاضری با او ازدواج کنی من از تو راضی می شوم والا راضی نمی شوم
پدر مقدس اردبیلی چون چاره ای نداشت از غایت ایمانش قبول کرد وتن به این ازدواج داد.
ولی بعد از ازدواج مشاهد کرد که این دخترخیلی زیباست بر خلاف گفته های صاحب باغ .به نزد صاحب باغ (پدر دختر) رفت و گفت این دختر بر خلاف آن اوصافی بود که گفتی او خیلی زیباست
پدر دختر گفت چون دیدم در گرفتن رضایت از حق الناس خیلی جدیت داشتی پی به ایمان تو بردم فهمیدم که انسان باخدایی هستی ومن همیشه دنبال مردی مانند تو برای دخترم بودم او را به عقد تو در آوردم
اما گفتم کور است چون چشم نامحرم او را ندیده گفتم کچل است چون مویش را نامحرم ندیده گفتم لال است چون با بیگانه سخن نگفته گفتم مفلوج است چون تنها از خانه بیرون نرفته است
حاصل این ازدواج شد عالم بزرگ شیعه علامه مقدس اردبیلی عالم بزرگ دوره صفوی کسی که بارها امام زمان را ملاقات کرد
و در علم و فضیلت شهره عام و خاص شد و هنور نامش برای اهل معرفت جاودان وماندگاراست