سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کلام برتر

http://dl.aviny.com/Album/defa-moghadas/arshive%20mozoei/lahze%20shahadat/kamel/07.jpg

یکی از مجروحین جنگی که به قسمت پشت جبهه آورده بودند،حال خیلی بدی داشت.رگ هایش پاره شده بود و خونریزی شدیدی داشت.دکتر او را دید به من گفت بیاورمش اتاق عمل. من آن زمان چادر به سر داشتم. دکتر اشاره کرد که چادرم را در بیاورم تا راحت تر بتوانم مجروح را جابه جا کنم،مجروح که چند دقیقه ای بود به هوش آمده بود به سختی گوشه چادرم را گرفت و بریده بریده گفت: من دارم می روم تا تو چادرت را در نیاوری.ما برای این چادر داریم می رویم،چادرم در مشتش بود که شهید شد. از آن به بعد در بدترین شرایط هم چادرم را کنار نگذاشتم.

راوی: خانم موسوی یکی از پرستاران دوران دفاع مقدس