خاک کربلا
از ابتدای خلقتم که نام تو بر پیشانیم حک شده بود چشم انتظار آمدنت بودم و آرزوی دیدارت را داشتم و آنگاه که تو نامم پرسیدی و کربلا شنیدی دریافتم که آمدهای، دلم گواهی میداد میمانی اما ماندنی سخت که تا قیام قیامت مرا در سوز خود خواهد سوزانید.
خیمهها را که برپا کردند دانستم که دیگر آمدهای که بمانی و این همان سفر بیبازگشت موعود است. طفل دلم بهانه میگیرد، به دنبال تلنگری میگردد تا اشک خود را بر پهنه وجودم جاری کند. من سکوت هزار و چهارصد سالهام را هر ظهر عاشورا با خشخشی زمزمهدار برای تو بازگو میکنم و چشم انتظار آمدن مهدی (عج) میمانم تا شاهد انتقامی باشم که از دشمنانت خواهد گرفت.
اگر ظهر عاشورا میدانست که چگونه بلایی در آن جاری خواهد شد، سپیده صبح آن، هرگز ظاهر نمیشد و طلب روشنایی نمیکرد و آفتاب آن هیچ زمینی را روشن نمیکرد.
بدن تفتیدهام تا قیام قیامت چونان جگر عطشناک در ظهر عاشورا خواهد سوخت. آن زمان که اسب بیسوار علی، قاصد عروج در میان حلقه کودکان و زنان بود و جای لیلا چه خالی بود! ... آن لحظهای که غنچه ناشکفته رباب را در پشت خیام به من میسپردی و رباب به آرامی میگریست و تو را کمک میکرد... من تاب تحمل از دست داده بودم. لحظهای بعد که بدن قطعه قطعه شده علمدارت را به من سپردی و گفتی «تو ای خاک علقمه این بدن خونین چاک چاک را به امانت نگهدار تا روزی که مهدی برای گرفتن انتقام تشنگی کودکانم بیاید!» .... و نمیدانستم که تو نیز در آغوشم خواهی خفت در حالی که سر از تنت جدا خواهد شد.
آنان که سینههایشان جولانگاه هوی و هوس بود و فضای ولایشان آلوده به پستی و دنائت، روی در روی تو قرار گرفتند، آنان که خفاشان به شب پیوسته بودند، آنان که کلاغهای شوم در وجودشان لانه کرده بود بعد از تو خیام را غارت کردند و به آتش کشیدند.
تو همان بسمل تپیده در خون بودی و هنوز جان داشتی که رقیه را سیلی زدند. سرت از بالای نیزهها به تماشا بود و زینب از تو روی میگرفت تا صورت کبودش که یادآور صورت کبود مادر بود را نبینی و تو سیلی خوردن و تازیانه خوردنش را دیده بودی!
آنان که با تو ماندند اسیران زمین و به شب نشستگان نبودند که تاریکی شب بینائیشان برده باشد، آنان که با تو ماندند نگاه مشرقی تو را دیده بودند و تمامی غزلها را که آینهدار مهربانی تو بود با جان خویش سرشته بودند، آنهان که با تو ماندند هفت شهر عاشقی را با تو طی کرده بودند و لحظههایشان از عشق آسمانی تو لبریز و سرشار بود!
حسین جان! ... نام تو نسیم، نام تو شبنم، نام تو سوگند، نام تو لبخند، نام تو نور، نام تو شور، نام تو سوگ، نام تو جود، نام تو عطش، نام تو آب ..... اشک در تلفظ نامت ضرورتی است. نام تو نامی است برای تا به ابد گریستن، نامی است که پیغمبران بدان سوگند خوردهاند و شاعران عاشق تنها به جرم نام تو مردهاند! ...نام تو نامی است برای عاشق شدن، برای شفاعت، برای شرح هزار نام بزرگ خدا!
من پیکرهای مطهرتان را به امانت نگه میدارم، تا روزی که مهدی بیاید و وعده تو به تحقق بپیوند و من آن روز سر در پای مهدی مینهم و عقده چندین هزار سالهام را میگشایم و تا آن روز هر روز ندا سر میدهم السلام علیک یا اباعبدالله