عمریست که شانه بر گیسوان پریشان انتظار راه ندارد و از کوچه پس کوچههای بی کسی مسافری نمیگذرد.
روزگاریست که دل تنها میتواند در جوهر قلم، زبان به درد دل گشوده، گلایهای غمگین بر صفحه کاغذ بنگارد.
برگهای دفتر دردهای بیصدا، یکی پس از دیگری پر از واژههای غمگین و تکراری میشوند و هر دفتری با تمام احساسات مکتوبش، در گوشه طاقچهای گرد و خاک میخورد تا از دفتر انتظار ورقی برگشته و پس از سالها غروب، روزی نیز داستان طلوعی تکرار شود. گلبرگهای شکفته در فصل انتظار، یکی پس از دیگری و هرکدام در باغی، بیصدا بر زمین میریزند و تنها کبوتران آوای بیصدای آنان را میشوند.
یک روز درخت انقلاب برگ و باری میگیرد و یک روز نهال انتفاضه گرفتار پاییز میشود.
هنوز داغ لالهای بر دل چنگ میزند، که فریاد کودکی از گوشه دیگری از این خاک، بر آسمان میرود و خنجری دیگر بر دل یک باغبان وارد میگردد.
از دیار مظلومی که اگر هر روز گوش بر دیوار درد دلهای او بگذاری صدای ناله و شیون از جای جای آن بر میخیزد، امروز نالهای غریبتر و آوایی غمانگیزتر به گوش میرسد. گویا گلهای تازه شکفته را گلچینی بیرحم سر میبرد و از این ماجرا دست التماس بر دامن اشکها و راز و نیازهایمان آویخته شده است.
آه از این سرای خاکی که هیچ دستی را به دستی نمیرساند و گلهای آشفته را به آوارگی میکشاند.
امروز این گلزار عراق است که بر گلهای پرپر خود ندبه کرده و بر مزارشان فاتحه میخواند و این دست التماس کودکان بیگناهیست که در میان آتش ظلم خونخواران میسوزند و هل من ناصری میخوانند که جز در کربلا آسمان را عزادار و زمین را سوگوار نساخت.
ای لایزال همیشه ماندنی
از این جاده گلرنگ مسافری بفرست که روزگاریست زمینیان و آسمانیان انتظارش را میکشند و در حسرت خمار دیدگانش سر بر آسمان فریاد میکشند:
اللهم عجل لولیک الفرج
الهی آمین