بازم آسمون دلم گرفتهست. ابرای دلتنگی هوای دلموبارونی کرده. نمیدونم چرا هر وقت احساس غربت و تنهایی بهم دست میده، یاد دل گرفته و غربت مولام میافتم. این چه حسیه که مرغ دلم پر میکشه و به ناکجاها میره ؟ باخودم میگم: آخه آقا هم غریبن؟ اونم بین این همه محب، این همه عاشق؟ به خودم به اعمال و رفتارام، به حرفام که فکر میکنم میبینم چقد با مولام فاصله دارم ... میگم: خدایا آخه منم مسلمونم؟ شیعهام؟ شیعه مولا امیرالمومنین؟ آقا امام صادق (ع) فرمودن شیعیان ما! مایه افتخار ما باشین، نه عار و خجالتمون. خدایا ادعا میکنم شیعهام .... شیعه محب، شیعه عاشق! وای بر من! با این همه ادعای صرف و دروغین ...... پس کوعمل؟ خدایا! اگه آقام همین جمعه بیان ........ منی که ادعا میکنم منتظرم، محبم،عاشقم، شیعهام ! خدایا! اگه آقام روشونو ازم برگردونه؟ اگه صدام نکنه؟ اگه باهام حرف نزنه ؟ اگه بهم محل نذاره؟ اگه از غصه عهد شکنیام دلشون به درد بیاد، با یه دنیا غم و حسرت بهم نیگاه کنن و سرشونو پایین بندازن؟ اگه بگن فلانی! تو که این همه ادعا میکردی چرا؟ بگن فلانی! تو که به یادمون بودی و بیتابی میکردی چرا؟ بگن فلانی! این همه حرف زدی، گریه کردی، بیتابی کردی، ادعا کردی، کوعملت؟ کدوم عملت شبیه ماست؟ کدوم اخلاقت؟ فلانی! خودت قضاوت کن، چقد خودتو شبیه ما کردی؟ ببین مایه فخر و سربلندیم بودی یا مایه شرم وخجالتم؟ فلانی ! توکه برا مصیبتا وغربت تک تک پدرانم، دلت خون شد، گریه کردی .... تو که برا مادرم اشک ریختی .... تو که برا جدم اباعبداللهالحسین (ع) عزا گرفتی، اشک ماتم ریختی، باهام هم صدا شدی، شریک غممون شدی، بهم تسلیت گفتی ..... توچرا؟ چرا دلمو میشکنی؟ چرا جگرمو خون میکنی؟ آخه منم غریبم تو دیگه چرا؟ توکه ادعا میکنی منتظرمی، محبمی، عاشقمی ..... ...