بسم رب المهدی
السلام علیک یا اباصالح المهدی
مولایم درودی نمیگویم به رسم ادب، که هر روز بر غریبه درود گویند که ره گذشته به کویت کشانده باشد. اما مولایم هر روز در کنارمی، هر صبح گاه در تاریکی که همه خفتهاند در آن لحظهها که آرام صدایت میکنم، هر ظهرگاه که با وضوی عشقت نماز شکر بر سجاده معبود میگذارم و هر شامگاه که غروب خورشید لحظههای ندانسته غروبم را به یادم می آورد. مولا جان خویش نیک میدانی که ره گمشده بودم که عشق جدت بر میخانه عاشقیت کشاند و مست شراب ناب حسینت کرد. مولا جان رندی بودم خسته از دردهای به جان نشسته اما طبیبی شدی بر دردهای کهنهام. مولا جان همیشه وهر ثانیه ذکر و یاد روز حضورت آرام جانم است اما افسوس و هزار افسوس که آن روز شرمندهات خواهم بود که هیچ ذره هرزی از جاده بیامتداد ظهورت به رغم عاشقی نزدودهام. آری مولا جان تمام دار و ندارم ادعای عشق توست و همه آرزویم نوکری کوی توست. مولا جان آرامی بر روح خسته و جسم بیمارم نیست خویش بگو بر این دعایم که هر لحظه زمزمه لبان خشکیده وحنجرهی زخم منست بگو تا کی در انتظار شما سرگردان وحیران باشم؟ تا به کی و به کدامین خطابی درباره تو توصیف کنم و چگونه راز دل بر گویم؟ مولا جان بر من بسی سخت است و مشکل که جواب از غیر تو برگیرم وهر لحظه به فراقت بگریم و خلق تو را واگذارد. مولا جان آیا کسی هست که مرا یاری کند تا بسی ناله فراق و فغان و فریاد طولانی برکشم؟ وآیا چشمی گرید تا من نیز با او مساعدت کنم و زار زار بر غریبیت و مظلومیتت بگریم؟ مولا جان خویش نیک میدانی که فرصتی نیست شاید امروز شاید فردا و شاید ... ای کاش اگر نبودم لیاقت این را داشته باشم که نوکر نوکران سربازان رکابت باشم. آه مولا خودت دریاب که جز خدایت و سالارت وآرزوی حضورت دگر چیزی آرام قلب خستهام نیست. مولا جان و کنون بدرودی نمیگویم که حضورت هر ثانیه بر قلبم درودی دوباره است.
یا مهدی ادرکنی