کلام برتر

رخت ِ زیبای آسمانی را

خواهرم با غروربر سر کن

نه خجالت بکش نه غمگین باش

چادرت ارزش است باور کن

 

 

بوی  ِ زهرا و مریم و هاجر

از پر ِ چادرت سرازیر است

بشکند آن قلم که بنویسد:

"دِمُدِه گشت و دست و پا گیر" است


توی بال  ِ فرشته ها انگار

حفظ وقت ِ عبور می آیی

کوری ِ چشمهای بی عفت

مثل یک کوه  نور می آیی

 

حفظ و پوشیده در صدف انگار

ارزش و شان خویش میدانی

با وقاری و مثل یک خورشید

پشت ِ یک ابر ِ تیره میمانی

 

 خسته ای از تمام مردم شهر

از چه رو این قدر تو غم داری؟

نکند فکر این کنی شاید

چیزی از دیگران تو کم داری !!

 

 

قدمت   روی  شهپر جبریل

هر زمانی که راه می آیی

در شب ِ چادرت تو می تابی

مثل یک قرص ِ ماه می آیی

  

سمت  ِ جریان  ِ  آبها رفتن

هنر  ِ هر شناگری باشد

تو ولی باز استقامت کن

پیش  ِ رو جای بهتری باشد

 

 

پر بکش  سمت  اوج میدانم

که خدا با تو است در همه جا

پر بزن چادرت تو را بال است

و بدان  می برد تو را بالا

    

در زمانی که شان و ارزش جز

به دماغ و لباس و ماشین نیست

توی چادر بمان و ثابت کن

ارزش واقعی زن این نیست ...!!!

    شعر :وحید مصلحی



میلاد ت مبارک یا بن الحسن

 امام زمان(عج):
برای فرج من زیاد دعا کنید، چرا که این زیاد دعا کردن خود فرج و گشایش در کارهای شماست:

 

     

                       

اى نـسـیـم سـحـر آرامـگـه یـار کـجـاسـت؟
مـنزل‏آن مه عاشق کُش عیار کجاست؟
هـرسـر مـوى مـرا با تـو هـزاران ‏کـار اسـت
مـا کـجاییم و ملامتگر بى کار کجاست؟
ساقى و مطرب و مى،جمله‏ مهیاست ولى
عـیش، بى یار مهیا نشود یار کجاست؟

 


اى همیشه سبز! چشم به راه آمدنت، در جاده‏هاى سرد انتظار، ره مى‏پیماییم. شاید آینه اشکمان نیم نگاهى از رخ مهتابى‏ات را حسرت به دل نماند.
اى سرخ‏ترین سپیده! مهر خونین چشمانمان در انتظار صبح صادق دیدار توست که هر بامداد سر بر مى‏کند، تا شاید دراین بى‏نهایت اندوه، نشانى از تو بجوید، که بى تو راه گم کردگانیم در این حیرت. اى وارث لب تشنگان! تشنه دیدار توایم و سالهاست که جز سراب هزار رنگ دنیا، اجابتى به خودندیده‏ایم.
بیا که کام عطشناک زندگى در انتظار زلال حضور تو به تمنا نشسته است.
در رؤیایى‏ترین شبهاى دل، نام تو آذین تنهاییهاى بى‏پایان ماست. اى بهترین همیشه و اى همیشه بهترین!
انجماد ذهن خسته من، شعاعى از تو را مى‏خواهد تا زمستان زندگى را از طراوت بهار تو لبریز کند.
اى تمام زیبایى! عشق تنها با تو معنا مى‏شود و دلدادگى، کودک نوآموز دبستان کوى توست.
تو جانى و همه خوبیهاى عالم، کالبد.
تو بهارى و همه فضیلتها، چون شاخه‏هاى تودرتو، تو را انتظار مى‏کشند.
اگر هنوز آیین مهرورزى غبار خاموشى نگرفته است، چون مهر رخ تو برآیینه‏ها مى‏تابد.

 

اگر هنوز امیدى است، چون گرماى نفس‏تو چون نسیم‏بهارى، جان مى‏بخشد و شکوفایى مى‏آورد.
تو را و میلاد تو را بیش از آن دوست مى‏داریم که کودکان مهر مادر را.
تو را و میلاد تو را بیش از آن دوست مى‏داریم که تن، جان را.
تو را و میلاد تو را بیش از آن دوست مى‏داریم که یعقوب، یوسف را.
تو را و میلاد تو را همیشه از همه دوست داشتنیها، بیشتر دوست مى‏داریم.

 

   


التماس دعا

     

مولایم تو غریبی و دین از تو غریب تر. و چه سخت است تحمل این همه غربت برای کسی که تصمیم گرفته منتظر تو باشد.
چه سخت است تحمل دنیایی که بی دینی را می پسندد و دیندار را محکوم به غربت می کند. آری مؤمن در دنیا غریب است. و در این روزها مؤمنان همان عد? قلیلی را مانند که همراه موسی داخل کشتی نجات شدند. با این تفاوت که این روزها طوفان و موجهای مهیب و مهلک دنیا به سوی همین عد? قلیل می شتابد.
ای دنیا! چه بگویم از تو که به اهلت هم وفا نمی کنی. اما چقدر کمند آنهایی که از تشنگی می میرند ولی سراب تو را نمی پسندند.
حق داری اگر اینگونه با ابهت و قدرت با مؤمنانی که به دنبال آخرتند می جنگی، چون خود ما انسانها به تو بها داده ایم. مخصوصا این روزها ارزش و بهایت بالا گرفته. حق داری اگر با عده ای قلیل بجنگی که اکثریت یار توأند. حتی خیلی از آنهایی که لاف آخرت را می زنند با تو پیمان اخوت بسته اند. خیلی هایشان عهد بسته اند که هر جا حرف از سود و زیان تو شد، حتی به بهای فروختن آخرت، حتی به بهای نادیده گرفتن بهشت و آتش جهنم، از تو جانبداری کنند.
اما ای دنیا، از این همه توجه به خود مغرور نشو، که محبوبیتت چندان پایدار نیست. دیری نمی پاید که تو و اهلت نابود می شوید و آن قلیل مردمانی که تو بنای ناسازگاری را با آنها گذاشتی وارثان زمین می شوند. آنگاه دیگر حسرت سودی ندارد.

 

«دینداری در آخرالزمان مانند گرفتن پاره های آتش در دست است» (حضرت محمد(ص))


                        

                                      

دمی که مرا به سویت خواندی، مهربانیت مجنونم کرد و دمی که مرا از خود برانی خدا کند که نیاید.
از زندگیم تنها لحظاتی را زیسته ام که با تو بوده ام و دعا کن نیاید لحظاتی بر من که بی تو بگذرد.
دعا کن تا آن دم یارای گام برداشتن داشته باشم که در مسیر تو باشم و لحظه ای که بیراهه رفتم خدا کند که نیاید.
عشق را تنها زمانی تجربه کرده ام که اشکهایم را به پای تو ریختم و کور باد دیدگانم اگر بر غیر تو اشک بریزد.
هر غم که بر دلم هجوم آورد، تو محرم شنیدنش بودی و نفرین بر دلم اگر درمان غمهایش را از غیر تو بجوید.
دریغ بر عمری که حاصلش غفلت از تو بود و دعا کن بر من عمری نگذرد که حاصلش غفلت و بی خبری از تو باشد.
نوای«یا مهدی» تنها نامیست که در زیستنم بر من خوش است و نفرین باد بر من اگر غیر از این نام، نام دیگری را خوش دارم.
دعا کن آن لحظه که بار سفر می بندم، کوله بارم از محبت تو و اهل بیت تو تهی نباشد و خدا کند پروند? عملم را سبزینگی امضای تو به انتها برساند

 

منبع: گروه مبین

 


 

مولایم تو غریبی و دین از تو غریب تر. و چه سخت است تحمل این همه غربت برای کسی که تصمیم گرفته منتظر تو باشد.
چه سخت است تحمل دنیایی که بی دینی را می پسندد و دیندار را محکوم به غربت می کند. آری مؤمن در دنیا غریب است. و در این روزها مؤمنان همان عد? قلیلی را مانند که همراه موسی داخل کشتی نجات شدند. با این تفاوت که این روزها طوفان و موجهای مهیب و مهلک دنیا به سوی همین عد? قلیل می شتابد.
ای دنیا! چه بگویم از تو که به اهلت هم وفا نمی کنی. اما چقدر کمند آنهایی که از تشنگی می میرند ولی سراب تو را نمی پسندند.
حق داری اگر اینگونه با ابهت و قدرت با مؤمنانی که به دنبال آخرتند می جنگی، چون خود ما انسانها به تو بها داده ایم. مخصوصا این روزها ارزش و بهایت بالا گرفته. حق داری اگر با عده ای قلیل بجنگی که اکثریت یار توأند. حتی خیلی از آنهایی که لاف آخرت را می زنند با تو پیمان اخوت بسته اند. خیلی هایشان عهد بسته اند که هر جا حرف از سود و زیان تو شد، حتی به بهای فروختن آخرت، حتی به بهای نادیده گرفتن بهشت و آتش جهنم، از تو جانبداری کنند.
اما ای دنیا، از این همه توجه به خود مغرور نشو، که محبوبیتت چندان پایدار نیست. دیری نمی پاید که تو و اهلت نابود می شوید و آن قلیل مردمانی که تو بنای ناسازگاری را با آنها گذاشتی وارثان زمین می شوند. آنگاه دیگر حسرت سودی ندارد.

«دینداری در آخرالزمان مانند گرفتن پاره های آتش در دست است» (حضرت محمد(ص))


چندگاهیست وقتی می گویم :
اللهم کن لولیک الحجة بن الحسن
با آمدن نام دلربایت دلم نمی لرزد

چندگاهیست وقتی می گویم :
صلواتک علیه و علی آبائه
به یاد مصیبتهای اهل بیتت اشک ماتم نمی ریزم

چندگاهیست وقتی می گویم :
فی هذه الساعة
دگر به این نمی اندیشم که در این ساعت کجا منزل گرفته ای

چندگاهیست وقتی می گویم :
و فی کل الساعة
 دلم نمی سوزد که همه ساعاتم از آن تو نیست

چندگاهیست وقتی می گویم :
ولیا و حافظا
احساس نمی کنم که سرپرستم، امامم کنار من ایستاده و قطره های

 اشکم را به نظاره نشسته است

چندگاهیست وقتی می گویم :
و قائدا و ناصرا
به یاد پیروزی لشکرت، در میان گریه لبخند بر لبم نقش نمی زند

چندگاهیست وقتی می گویم
و دلیلا و عینا
یقین ندارم که تو راهنما و نگهبان منی

چندگاهیست وقتی می گویم :
حتی تسکنه أرضک طوعا
یقین ندارم که روز حکومت تو بر زمین،
من هم شاهد مدینه فاضله ات باشم

چندگاهیست وقتی می گویم :
و تمتعه فیها طویلا
به حال آنانی که در زمان دراز حکومت

شیرین تو طعم عدالت را می چشند غبطه نمی خورم

اما چندگاهیست دعای فرج را چند بار میخوانم
تا هم با آمدن نامت دلم بلرزد
هم اشکم بریزد

هم در جست و جویت باشم،
هم سرپرستم باشی،
هم به حال مردمان عصر ظهور غبطه بخورم وهم احساس کنم خدا در نزدیکی من است


شب طلبه جوانی به نام محمد باقردر اتاق خود در حوزه علمیه مشغول مطالعه بود به ناگاه دختری وارد اتاق او شد در را بست و با انگشت به طلبه بیچاره اشاره کرد که ساکت باش. دختر گفت : شام چه داری ؟؟ طلبه آنچه را که حاضر کرده بود آورد و سپس دختر در گوشه ای از اتاق نشست و محمد به مطالعه خود ادامه داد. از آن طرف چون این دختر شاهزاده بود و بخاطر اختلاف با زنان دیگر از حرمسرا خارج شده بود لذا شاه دستور داده بود تا افرادش شهر را بگردند ولی هر چه گشتند پیدایش نکردند . صبح که دختر از اتاق خارج شد ماموران شاهزاده خانم را همراه محمد باقر به نزد شاه بردند شاه عصبانی پرسید چرا شب به ما اطلاع ندادی و .... محمد باقر گفت: شاهزاده تهدید کرد که اگر به کسی خبر دهم مرا به دست جلاد خواهد داد شاه دستور داد که تحقیق شود که آیا این جوان خطائی کرده یا نه ؟ و بعد از تحقیق از محمد باقر پرسید چطور توانستی در برابر نفست مقاومت نمائی؟ محمد باقر 10 انگشت خود را نشان داد و شاه دید که تمام انگشتانش سوخته و ... لذا علت را پرسید طلبه گفت : هنگامی که آن دختر وارد حجله من شد با خودنمایی وافسونگریهای پی در پی خود می کوشید تا توجه مرا به سوی خویش معطوف سازد. نفس اماره نیز مرا مدام وسوسه می نمود اما هر بار که نفسم وسوسه می کرد یکی از انگشتان خود را بر روی شعله سوزان شمع می گذاشتم تا طعم آتش جهنم را بچشم و بالاخره از سر شب تا صبح بدین وسیله با نفس مبارزه کردم و به فضل خدا، شیطان نتوانست مرا از راه راست منحرف کند و ایمان و شخصیتم را بسوزاند. شاه عباس از تقوا و پرهیز کاری او خوشش آمد و دستور داد همین شاهزاده را به عقد میر محمد باقر در آوردند و به او لقب میرداماد داد و امروزه تمام علم دوستان از وی به عظمت و نیکی یاد کرده و نام و یادش را گرامی می دارند. از مهمترین شاگردان وی می توان به ملا صدار اشاره نمود . نفس اماره یکی از عواملی است که انسان را به ارتکاب گناه وسوسه می کند . قران کریم می فرماید : نفس اماره به سوی بدیها امر می کند مگر در مواردی که پروردگار رحم کند ( سوره یوسف آیه 53) انسانهایی که در چنین مواردی به خدا پناه می برند خداوند متعال آنها را از گزند نفس اماره حفظ می کند و به جایگاه ارزشمندی می رساند


تاکید امام زمان (ع)بر نماز اول وقت

راننده ای می گفت:از مشهد به قصد یکی از شهر ها خارج شدم در بین راه هوا طوفانی شد و برف زیادی آمد و راه بسته شد . هر چه کوشش کردم نتوانستم ماشین را روشن کنم .مرگ را در مقابل چشمانم مجسم دیدم.به فکر فرو رفتم که خدایا راه چاره چیست ؟بی اختیار متوسل به امام زمان(عج)شدم و با خداوند عهد بستم که اگر از این مهلکه نجات یابم

از گناهانی که تا آن روز آلوده بودم فاصله بگیرم و نمازهایم را هم اول وقت بخوانم.

طولی نکشید که متوجه شدم شخصی به طرف من می آید و مقداری آچار به دست دارد سلام کردند و گفتند چرا سرگردانی؟ماجرا را نقل کردم و گفتم سه چهار ساعت است که هم ترفندی می زنم ماشین روشن نمی شود .گفتند من ماشین را راه می اندازم تو برو پشت فرمان و استارت بزن کاپوت ماشین را بالا زدند ندیدم که دست ایشان به ماشین خورد یا نه ،فرمودند حرکت کن.تصمیم گرفتم به ایشان کمکی کنم یا پول بدهم فرمودند من به کمک و پول شما احتیاجی ندارم . گفتم من راننده ای جوانمردم باید زحمت شما را از راهی جبران کنم. فرمودند اگر میخواهی به ما خدمتی کنی عهدی را که با خدا بستی عمل کن که این خدمت به ماست. گفتم چه عهدی بستم؟فرمودند:

اینکه از گناه فاصله بگیری و نمازهایت را اول وقت بخوانی.

منبع:شیفتگان حضرت مهدی(ع) ص94


یک عمـر گفته بودیـم ، بعد از کـلام تکبیـر

امروز صوت و کف شد حسن ختام و تقدیر

هر چند چفیـه روزی ، بـر گـردن گلی بـود

امـروز دیـدم امـا ، بــر روی فکّـلـی بــود

آن روز دیده بـودم ، چـادر حجـاب زن بود

امـروز دیـدم امـا ، شلـوار و پیـرهـن بود

مجنون جنون گرفته ، در جبهه های سومار

لیـلای بد حجـاب از ، مجنـون شده طلبکار

اسلام گشته احیا ، با خون صد چو مجنون

لیلا ز دست دین رفت ، در عرصه شبیخون

بابای مصطفی هـم ، از جبهه بی سـر آمـد

لیلا ز خانه بیـرون ، بـی دون معجـر آمـد

 گفتم : ز یـاد بـردی ، کـردی خطا عیـانـی

بابای میثـم آمـد ، با تـکـه اسـتـخـوانـی

مجنون عرصه عشق ، بی سر فتاده کرخه

لیلای شهرم امروز ، در کوچه بر دوچرخه

مجنـون چفیه دارد ، لیلا به گـردنش شال

مجنـون رود شلمچه ، لیلا زمیـن فوتبـال

مجنـون ز خود گذشته ، در جنگ انتهـاری

لیلا به روی اسب خود می خورد سـواری

لیلا بجـز دوچـرخـه عشقـی دگـر نـدارد

از یـک طـرف خـدایـا ، زهـرا پـدر نـدارد

چشـمـش به حلـقه در ، شاید پـدر بیـاید

شـایـد ز جبهه روزی ، از او خـبـر بیـاید

 اشک دو دیده او ، جاری چـو بر عذارست

زیرا که در خیابان ، لیلا موتور سوارست

شعر (( شهید )) بر خوان ، یارب به اشک زهرا

مهـدی رسـان خدایـا ، مهـدی رسـان خدایـا


وقتی صدای آب را می شنوم تازه یادم می افتد که زندگی در جریان است. زندگی در حرکت است. ما هم مثل آبیم. آب وقتی آب است که در جریان باشد، یک جا نماند. اگر یک جا بماند که آب نیست مرداب است و اگر خیلی تند حرکت کند می شود گرداب.
هم مرداب آدم را به نابودی می کشاند و هم گرداب. تنها آب است که زندگی را می سازد.


بیائید مانند آب باشیم نه مرداب نه گرداب. در جریان باشیم، ساکن نباشیم، تند نرویم، یک جا نمانیم. کمک می خواهیم، تنها نمی توانیم. باید یکی باشد که دستمان را بگیرد، بلندمان کند، ما را به حرکت درآورد، زندگی ببخشد.
کسی که خودش عین حیات است. اصلا حیات به خاطر او و خاندانش به وجود آمده است. اگر نباشد، اگر نیاید، چه کنیم؟! چه کسی دستمان را بگیرد؟ چه کسی بلندمان کند؟ به که دردها را بگوئیم؟ کمک می خواهیم! کمکمان کن! بیا! بیا تا در جریان زندگی گم نشویم، یک جا نمانیم، تند نرویم. اگر نیایی عقب می مانیم. اگر نیایی به که دل خوش باشیم؟ به که امیدوار باشیم؟! اول خدا بعد هم شما! شما نماینده ی خدا روی زمین هستید، اگر نیایی ما بدون واسطه و نماینده ی خدا چه کنیم؟!
ما منتظریم، ما چشم به راهیم.
تا از پا نیفتاده ایم، تا هنوز خرده رمقی داریم، بیا!
بیا و نگذار چشمانمان به راه سفید شود، بیا

منبع:مبین