کلام برتر

 

                            shekoofeyenarges.parsiblog.com
نکند مهد دلم باز نیایی مهدی
جمع? دیگرم آید تو نیایی مهدی
مهدی جان!
نکند چشمانی را که گنبد فیروزه ای جمکران را در خود قاب کرده بگریانی، نکند خسته شوی و از من بگریزی، نکند در راه آمدنت برخوری به من و لبخند هاشمیت محو شود.، نکند دلی را که با عشق تو انس گرفته بشکنی.
نکند رهایم کنی تا زنگار غفلت بر دلم بنشیند و انبوه گناه در چشمانم خانه کند، نکند چشمانم را از ریزش اشک در فراقت محروم کنی، که اگر چشمم در فراق تو نگرید مرا با دیده چکار؟
نکند روز محشر که همه ایستاده اند و من سر می کشم و با چشمانم تو را می جویم، از کنارم رد شوی و به من نگاه نکنی، یا تیغ نگاهت چنان بر من افتد که از ترس، پشت دیگران مخفی شوم.
نکند آن دم که بر پل صراط پایم می لغزد و می افتم و با التماس فریاد می زنم «یا مهدی» دستم را نگیری. نکند مرا که سهمم از تو سوختن و ساختن بود رها کنی تا در آتش دوزخ بسوزم.
نکند تو که مای? امان اهل آسمان و زمینی امان نام? مرا امضا نکنی که من بپسندی یا نپسندی روز محشر چشم به راه توأم و منتظر امان نامه ات ای موعود من


                         

                                   چقدر جای تو خالی ست        

کجاست لحظه دیدار

میان بغض، سکوتی از جنس فریاد است

بیا، که دیده، تو را آرزوی دیدار است

تو از قبله نوری، من از تبار صبوری

تو از سلاله عشقی، من از دیار نیاز

من از نگاه مانده به در خسته ام، عزیز رویایی

تویی نشسته به فردایم، بگو که می آیی

اگر نگاه منتظرم را گواه می خواهی

اگر شکسته دلی را بهانه میدانی

اگر سکوت غریبانه آیت عشق است

اگر صبر، صبر، صبر، بهای دیدار است

به جان غنچه نرگس تو را خریدارم

نشان ده مهر تو بر دل، به شوق دیدارم

من عاشقانه تو را در نماز از خدا می خواهم

شکوه نام تو را خوانده ، باز می خوانم

هزار پنجره از این نگاه لبریز است

بگو بگو که وقت طلوع ستاره نزدیک است

          

                         

                       




              


ویژه نامه میلاد  امام حسین علیه السلام

 

مژده ای دل که دگر سوم شعبان آمد 

پیک شادی ز بر حضرت جانان آمد

مژده ای دل که برای دل غمدیده ما

هدهد خوش خبر از نزد سلیمان آمد 

خیز ای دل تو بیارای کنون بزم طرب 

که دگر موسم اندوه به پایان آمد

مطربا نغمه نو ساز کن و پای بکوب 

که به ما مژده وصل شه خوبان آمد

 



 

 

بسم رب المهدی       

السلام علیک یا اباصالح المهدی ادرکنی

جان جانان! دشت پیش پاى من کویر تیرگى است; آسمان حجاب ظلمت است، چشمه سار و رودبار شوکران زمزمه مى‌کنند، باد سم مى‌پراکند، پنجره سمت دریا دیرینه خفته است، کوچه باغها برگ فرش خزان شده‌اند، جایى باده‌اى نمی‌جوشد، کسى در بر باغچه سجاده‌اى نمى‌اندازد، رنگ سبز دعا از خاطره‌ها رفته است، و عطر استجابت مشام کسى را نمى‌نوازد. در این میانه تلخ آوا، جز صدایى که تو را مى‌خواند، هیچ صدایى شیرین نیست. در این کرانه غم گستر، جز سینه‌اى که با یاد تو مى‌سوزد هیچ سرایى روشن نیست.

جانان جان! رنگ و ریاى خاک، بال هستى را چنان بسته است که میل پر کشیدن از سرها بیرون رفته است. از آرزوى افلاک، از اشتیاق هواى پاک، و شور رهیدن از این دنیاى هراسناک افلاک در دلها هیچ سودایى نیست. انسان که آمده بود تا جاى نشین خدا شود در زمین، اینک چنان پاى بست بتان گشته است که در قاموس حیاتش از واژه «خدا» نشانى نمانده است. این همه سرگشتگى و خدا فراموشى، از آن روست که رخسار حق نماى تو از نظرهاى پلشت ما پنهان است. و این درد، درمان نمى‌پذیرد مگر به وصال جمال جلالى‌ات.

جانان جان! آدمیان روزا روز، جامه و جام تازه مى‌کنند، دمادم سرزمینى نو مىگشایند، ماه و آسمان را به تسخیر مى‌گیرند، در خلق آدمواره‌ها به انبازى خدا بر می‌خیزند، رفعت بناهاشان به بلنداى کوهساران طعنه مى‌زند، کف اقیانوسها و ژرفاى معادن را چنان مى‌شناسد که کوچه پس کوچه‌هاى شهرهاشان را، و هر روز طرحى نو در مى‌اندازند براى آسایش و آرامش، و با این همه، دم به دم رنجورتر و بیمارتر مى‌شوند، اینک امراضى به جان بشر ریخته است که در هیچ روزگارى پیشینه نداشته است. اینک دردهاى روحها را احاطه کرده‌اند که با هیچ کشف و ابداعى درمان نمى‌پذیرند. اینک دلها بیمار و قلبها نشسته به زنگارند. و آن گاه که لشکر زنگ دل را بگیرد، از این همه نازکى و نازچه طرفى مى‌توان بر بست؟ از این سر است که جهان هرچه پیشتر مى‌رود، درماندگى و درد را بیشتر مى‌چشد و لحظه لحظه تو را تشنه‌تر مى شود. اکنون ذره ذره هستى، نیاز به تو را فریاد مى‌زند و رهایى از آشفتگى و خستگى را در خاکسارى قدوم مبارکت انتظار مى‌کشد.

جانان جان! به عقل گراییدم، راه منزل تو را نشانم داد. به عشق پوییدم، چراغ کوى تو را ارمغانم داد. به عرفان و خاک نشینى شتافتم، جز ذکر تو در هاى و هوى نیافتم، به پارسایى و زهد کوشیدم، هر سجده را تکرار نام تو دیدم. صاحبان مذاهب هم از درس و عشق بریده‌اند و در آستان بى تکلف تو پناه گرفته‌اند. روزگارى است که هیچ باده‌اى رفع عطش نمى‌کند و هیچ هاى و هویى طراوت نمى‌آورد. اهالی علم اینک همان قدر محتاج تواند که ساکنان حوالى جهل. حالیا در چنته هیچ فیلسوفى جز خیال تو نیست. هیچ تصویرى جز نشان تو بر نمى‌تابد. هیچ پروازى جز به هواى تو مجال نمى‌یابد. هیچ سالکى جز به آرزوى تو در راه نمى‌شود. بوى پیراهن توست که کنعان را به «انقلاب» کشیده است. این همه «لاله» که با خون دل در رهگذر نسیم کاشته‌اند، به هوادارى قدوم توست. اینک عالم، با همه وسعتش، در تو خلاصه مى‌شود.

جان جانان! همه مى‌دانند که این شب تیره، باردارِ روشن ترین سحرگاهان است. همه مى‌دانند که کرانه تا کرانه گیتى به امید روزگار پاک ظهورت، این دامن سیاه را بر دامنه دارد. همه مى‌دانند که درختان به انتظار تو ایستاده‌اند و این هواى تعفن را تاب مى‌آورند. در هنگامه‌اى که عالم و آدم به آرزوى تو نفس مى‌کشد، چه بى نصیبم من، اگر به ترنّم یاد تو زنده نباشم. چه بى‌سعادتم اگر واژه‌ها را در امارت نام تو به غلامى نیاورم! چه بى‌رونق است بساطم، آن دم که از مائده رحمانى عشق تو در آن نشانى نباشد!

جانان جان! اینک قلم به یاد تو مى‌تپد، کلمه به نام تو نفس مى‌کشد، کلام از حضور تو جان مى‌گیرد، و اندیشه چشم به راه توست ...

اللهم عجل لولیک الفرج ...... آمین یا رب العالمین

                            


                               

از کدام آرزویم برایت بنویسم؛ ای تمام آرزویم. که تمام آرزوهایم رنگ و بوی تو را گرفته اند، از اینکه می خواهم تو باشی و مرا هم در خیل کربلاییان بپذیری و آنگاه که در بین الحرمین حیران مانده ام که رو به سوی کدام حریم بروم نگاه کنم و ببینم تو به کدامین سوی می روی.
از اینکه می خواهم اگر تنها یک روز از عمرم مانده همان یک روز، روز آمدن تو باشد.
از اینکه اگر مشیت الهی چنین بود که در دل خاکهای سرد زمین جای بگیرم و تو را ندیده بار سفر ببندم، شب اول قبرم که سخت ترین لحظ? من است به دیدنم بیایی و بگویی: او را به من ببخشید.
از اینکه جسم بی مقدارم را با تمام عصیان ها و آلودگی ها رو به روی گنبد فیروزه ای مسجد جمکرانت به خاک بسپارند که تا روز قیامت هم من چشم از آن گنبد برندارم و هم تمام آنهایی که عاشقانه برای دیدن تو می آیند پا بر سنگ قبر من بگذارند و اگر قطر? اشکی می ریزند بر مزار من جاری کنند تا شاید همان اشکها لحظه های جهل و غفلت مرا با خود بشوید و ببرد.
از اینکه زودتر بیایی و رحمی بر خستگی، دلتنگی و غربت منتظرانت کنی.
یا از اینکه... . من مانده ام و همین یک آرزو که نه گفتنش بر من رواست و نه اجابتش از مهربانی و بزرگی تو بعید و من اجابت این یک آرزو را از تو می خواهم.
آری! هم? آرزوهای من یعنی تو و تو یعنی هم? آرزوهای من، ای منتهای آرزوی دل تنگم.
خدایا! تو کریم تر از آنی که در شب لیلة الرغائب دستهایی را که تنها برای یک آرزو رو به سوی تو آمده اند تهی برگردانی.
خدایا! از عمر من آنچه بر جای مانده است بستان و از روزهای غیبت امامم بکاه که به خدا می ترسم دلهای صبور دگر تاب منتظر ماندن را از دست بدهند.

نقل از:یه منتظر بی ریا


                                  

تو طوبای علی بودی، چرا بشکست پهلویت

تو مرآت خدا بودی، چرا شد نیلگون رویت

تو روح مصطفی بودی، چرا پشت در افتادی

تو دست مرتضی بودی، چرا بشکست بازویت

خدیجه کو که گیرد در بغل چون جان شیرینت

محمد کو که در بر گیرد و چون گل کند بویت

اگر چه در پس در، حبس شد در سینه فریادت

صدای یا علی سر می‌کشید از تار هر مویت

تو با دست شکسته لب گشودی تا کنی نفرین

امیرالمومنین با دست بسته شد دعاگویت

مصیبت‌های تو از آسمان‌ها بود سنگین‌تر

که در سن جوانی این چنین خم گشت زانویت

چرا در هم شکستی ای محمد در قد و قامت

چه با مهر رخت شد ای قمر شرمنده از رویت

چه شد با تو چه پیش آمد که با آن صبر بسیارت

طلب کردی هماره مرگ خود از حی دادارت

 غلامرضا سازگار

 ریحانه عشق 

قال رسول الله اباالزهراء صل الله علیه و اله:

   یا علــی ان الله غفر لک و لذریتک و لولدک و لاهلک وشیعتیک ولمحبی شیعتک

رسول خدا پدر فاطمه زهرا سلام الله علیها فرمودند:

 یا علی همانا که خداوند ،توو فرزندان و خانواده و شیعیان و محبان و شیعیانت را آمرزیده است

 الصواعق(از کتابهای اهل سنت)_ص 96


 

                                  

دمی که بی تـو بــرآید، خـدا کنـد که نیـاید


الا که هستی مائی، خدا کنـد کـه بیـایی


شـب فراق تو جـانا، خـدا کنـد بـه سـرآید


سـرآیـد و تـو بـرآیی، خــدا کنـد کــه بیایی



هیچکس تو را نمی‌خواند. هیچکس ازتو نمی‌گوید. به چشمهای رهگذر که می‌نگرم اثری از دوری و فراق تو در آنها نمی‌بینم.


روزنامه‌ها را که ورق می‌زنم نام نیکوی تو کمتر به چشمهای کم سوی من می‌خورد. همه روزه به اخبار شهر و کشور و جهان توجه می‌کنم تا شاید خبری از تو بگوید اما تنها تویی که از خبرهای جهانی در امانی! سراغت را از هر زائر که بر سر راهم باشد می‌گیرم اما آنها هم مثل من، تو را ندیده‌اند یا دیده ولی نشناخته‌اند. من که در آخرین نقطه‌ی شعاع دایره‌ی دوستی تو بر خط مماس راه می‌روم و تحمل  غربت  و دوری تو را ندارم. پس آنها که به مرکز دایره نزدیکند چه حالی دارند؟


دوستدارانت، غربت و غیبت تو را چگونه تحمل می‌کنند؟


آیا آب گوارا از السلام علیک یا اباصالح المهدی (عج) ادرکنی


حلقوم آنها فرو می‌رود؟ آیا یاد تو از خاطر آنها می‌رود؟ آیا بر هر سفره‌ی غذا، دعای برتو فراموششان می‌شود؟


چگونه تو را از یاد ببرند درحالی که به برکت وجود تو نفس می‌کشند؟! چگونه فراموش کنند در حالی که به خاطر توست که روزی می‌خورند و در آسایشند؟


همه برخوان گسترده تو میهمانیم و همه روزه به برکت تو از خواب برمی‌خیزیم. آیا بی توجهی ما را بخششی هست؟! آیا راهی به تو داریم تا ما را ببخشایی و از این همه ناشکری و ناسپاسیمان در گذری؟


آیا به من عنایت می‌کنی تا به اخباری از دوستانت که گوشه و کنار از تو یاد می‌کنند کنجکاو شوم ؟ خبر برگزاری سمینارهایت، شب شعرها و نوشته‌هایی که برای تو چاپ می‌شود. دعایی که برای تو به آسمان می‌رود، فریادهایی که تو را می‌خوانند، همه را بشنوم و لااقل از شنیدن آنها خوشحال شوم به هرکس برسم  از تو بگویم و از تو بشنوم.


ای کاش می‌توانستم یاد تو را در لابه‌لای هر قلبی جای دهم تا با هر تپش تو را بخواند.


ای کاش می‌توانستم نام تو را بر سر در تمام خانه‌های شهرم نصب می‌کردم.


ای کاش هر وقت به هر مغازه که سر می‌زدم نام تو را میدیدم.


ای کاش به هر اداره که مراجعه می‌کردم چشمم به نام زیبای تو می‌افتاد.


ای کاش همه تو را می‌خواستند و همه تو را می‌خواندند.


ای کاش همه نوشته‌هایی که در وجود نازنین تو و قیام عظیم توست، مورد استقبال همگانی قرار می‌گرفت. در آن صورت هیچ نویسنده‌ای بی یاد تو قلم را به دست نمی‌گرفت .


نام تو هر کجا که بلند آوازه گردد، برکت با خود به همراه دارد و به یقین اگر همه بر عهد خود ثابت و پایدار می‌ماندیم، برکت از بالا و پائین بر ما نازل میشد. اینک نیز اگر به هوش آئیم و توبه کنیم و از سهل‌انگاریهای قبلی دست برداریم و دل به تو بدهیم و راه خود را به سوی تو راست کنیم، یقین دارم که ولوله‌ی نامت جلوی هر زلزله‌ای را می‌گیرد.


 


 اللهم عجل الولیک الفرج  


الهی آمین




                            

تنهائی ام را با تو قسمت می کنم ، سهم کمی نیست … پذیرایم باش !

توئی که در تنهایی بی کرانم سهمی داری ، بگذار برایت بگویم …

بگذار حرف بزنم، مدتهاست که حرفهایم در گلو خشک می شود و سر به سخن باز نمی کنند.

مدتهاست در رنجم. رنجی را که دیگران می کشند می بینم و رنج خودم را می چشم.

 

اما …

حالا می خواهم بگویم، تو بمان، تو بشنو که چه می گویم…

تو مخاطب حرفهایم باش.

دلم می خواست سهمی از دلت نصیبم شود !!!

اما سهم من ! تنها سکوت شد ! سکوتی ژرف که سخن ها دارد.

و سکوت من …

تو معنای سکوتم را می دانستی . اما من …. نه !

دلم بی صدا فریاد می زد، تو می شنیدی …

دلم رویاها داشت ….. و هنوز هم رویاها دارد …

آه ! دلم برای رویای آن شاهزاده سوار بر اسب دوران کودکی تنگ است …

دلم برای یک نگاه عاشقانه چشم بر هم نمی گذارد …

مبادا خواب رویاهایم را بدزدد.

 

در دل آسمان نقش نگاه ندیده ات را بارها کشیده ام.

با دریا از تو سخن ها گفته ام و او هم با موجهایش با من سخن ها می گوید، از تو …

به نسیم گفته ام حرفهای یواشکی دلم را به تو برساند … رساند ؟

به کبوتر گفته ام وقتی دور حرم می چرخد برای دل من هم دعا کند و برای آمدن تو که برای همه عزیزی …

به گلها گفته ام گلبرگهایشان را به من قرض بدهند برای نامه نگاری لازمشان دارم

به بلبل ها گفته ام نوای تو را برایم زمزمه کنند …

می دانم فراموششان نمی شود !

دلتنگت هستم ...

احساس نجیبم هنوز هم خجالتی است، هنوز هم خودش را پشت دیوار سکوت قایم می کند تا مبادا چشمانت را ببیند. و نگاهت را، که هنوز ندیده است …

توئی که هنوز نمی شناسمت !

هنوز فرسنگ ها راه تا رسیدن به تو پیش روی دارم …

کاش تو بیائی … من که نمی توانم به تو برسم .

تو بیا و دستانم را مهربانانه بگیر و با خود ببر …

منتظرم … منتظر آمدنت …

شاید قاصدک خوش خبری از کوی تو برایم خبرها بیاورد.

شاید بگوید آمدنت نزدیک است …

 

هر روز صبح طلوع آفتاب را سلامی دوباره می دهم

به امیدی که صدایم به تو برسد …

هر روز آسمان را با شوق پریدن با تو می بینم …

و هر روز یادت با من است …

 

شاید این بار حرفهایم را بخوانی …

شاید این بار جوابی برای همه حرفهای نزده ام داشته باشی که بی قرارم !

بی قرار تو !

تویی که می گویند روزی خواهی آمد

تویی که با خود آرامش خواهی آورد … برای همه دلهای بی قرار .

برای آمدنت چشمهایم را هر روز روشن می کنم و بر آستان حرم مطهر عشق می گذارمشان و نام زیبای تو را تکرار می کنم …

می ترسم !!!

مبادا شمع چشم هایم خاموش شوند و تو نیامده باشی ….

  

   

 

 گر به شوق کعبه خواهی زد قدم

 

سرزنش ها گر کند خار مغیلان غم مخور


                                        

دراول سال نو هفت سینی از :سبزی ایمان؛سفیدی صبر ؛سرخی عشق؛ سر افرازی وجدان ؛ سنگینی سبد ثواب؛  سبکی بار گناه وسیلاب محبت بچینیم.

بیایید دل ها یی که تار کینه و نفرت اونو احاطه کرده خونه تکونی کنیم. قلب هایی که به خاطر کدورتها رنگ سیاه

توشون موج می زنه با رنگ سبز الهی ،با شکوفه های یاس تزیین کنیم.باور کنیم دنیا اینطوری قشنگتره .حیفه که در این روزهای خوب خدا بجای صفا و یکرنگی ،کینه و نفرت رو بهم هدیه کنیم.اگه پا رو غرورمون بذاریم ، می تونیم.

باور کن می تونیم... بیا.امتحان کنم.نذاریم برای فردا . شاید فردایی در کار نباشه .همین الان تصمیم بگیریم و بلند شیم.با نامه ، تلفن  یا علی مدد ...هر جوریه از دلش بیرون بیاریم باور کنیم اون هم منتظره.نگو ییم چرا من باید پیشقدم بشم ...

 خدا من وتو رو دوست داره که می خواد پا پیش بذاریم.

خدایا : در این روزها خیلی ها آرزو دارند کنار اونی که دوست دارند باشند ولی بخاطر مسائلی براشون امکان پذیر نیست . خودت بهتر می تونی اونها رو به هم برسونی .

 خدایا :نذار دلی در این روز های شاد؛ غم داشته باشد .

الهی آمین


                           

گزیده سخنان امام حسین (ع)
 امام حسین (ع) فرمود: عاقل، با کسی که می ترسد او را دروغگو پندارد هم سخن نمی شود، از کسی که می ترسد او را رد کند درخواستی نمی کند، به کسی که می ترسد او را بفریبد تکیه نمی نماید و به کسی که به امید او اطمینانی نیست امید نمی بندد
 
امام حسین(ع) می فرماید: عقل، جز از راه پیروی حق به کمال نمی رسدامام حسین (ع) می فرماید: از نشانه های اسباب قبولی اعمال، همنشینی با خردمندان است و از نشانه های اسباب نادانی، کشمکش با نابخردان است
 
امام حسین (ع) می فرمود: دانش نطفه بارور معرفت است. تجربه های طولانی، فزونی عقل است،  شرافت همان پارسایی است. قانع بودن، آسایش تن است، هر که تو را دوست دارد، از پلیدی بازت می دارد، هر که تو را دشمن دارد، بر نابکاری واردت می سازد
 
امام حسین (ع) می فرماید: هر کس این پنج چیز را نداشته باشد، از زندگی خود چندان بهره ای نمی  برد: عقل، دین، ادب، شرم و خوش خلقی
 
به امام حسین (ع) عرض شد ابوذر می گوید: برای من، فقر محبوبتر از بی نیازی و مریضی، محبوبتر از سلامتی است. حضرت فرمود: خدای متعال ، ابوذر را رحمت کند، اما من می گویم: هرکس به نیک گزینی خدا برای او مطمئن شود، جز آنچه را خدا برایش گزیده است آرزو نمی کند
 
 امام حسین (ع) می فرماید: خداوند به هر کس راستگویی و نیکخویی و پاکدامنی و پاک خوری روزی کند خیر دنیا و آخرت را ویژه او ساخته است
 
 امام حسین (ع) می فرماید: جمعی خدا را از شوق بهشت می پرستند، این عبادت سوداگران است و گروهی خدا را از بیم دوزخ می پرستند، این عبادت بردگان است و مردمی هم خدا را از روی شکر می پرستند. این عبادت آزادگان و بهترین عبادت است