کلام برتر

جمعه گذشته 22 ابان ماه  88 بعد  از یه هفته سکونت درمدینه منوره می بایست به سمت  مکه حرکت کنیم. برای وداع بابقیع و پیامبر زیارت وداع را در دو مکان مورد  نظر قرائت کردم. قرار شد  واسه  اینکه نیازی به اتوبوس های بدون سقف نباشه عصری حرکت کنیم به سمت مسجد شجره و در  انجا محرم بشیم و بعد شب هنگام به سمت مکه حرکت کنیم .بخاطر ازدحام جمعیت و ترافیک  سنگین در مسیر  مسجد شجره چندین  ساعت راه یک ساعته را در راه  بودیم .تنها دلخوشی  من در این زمان کسل  کننده قرائت  قرانی بود که همیشه به همراه  داشتم.بیرون مسجد از جمعیت و  اتوبوسها غوغا بود.یه لحظه غفلت و  دور شدن  از  کاروان باعث گم شدن در ان همهمه بود.درحیاط مسجد  بخاطرشلوغی نماز  مغرب و عشا را  خواندیم و  بعد برای  محرم  شدن  به درون مسجد رفتیم.رسم بر  این  است که زائرین در  مسجد در محل  های مشخص غسل  احرام کرده و لباسهای  خود راکنده و با  استفاده از دو عدد حوله ندوخته خود را بپوشانند ولی  بخاطرشلوغی ما  در  هتل اینکار را  قبلا  انجام  داده  بودیم.... اینجا جاییه که با خدای خودت عهد می بندی بنده خالصش بشی ...حتی از بعضی کارهای  حلال هم باید دوریکنی. اینجا واسه خدایی شدن باید از خودت جدا بشی  منیت رو لگدمال کنی.. نگاه به اینه نکن عطر نزن اخه باید  با دل به حضورش رفت ظاهر اراسته ... جاه ومقام اینجا معنا نداره ..اینجا جای مغرورشدن ونازیدن به ثروت و قدرت نیست..  الگوی از صحرای محشر است......لحظات اخرین بود که در مسجد بودیم اما این  لحظات برای من به یاد ماندنیست.چرا که موقع گفتن تلبیه....لبیک  اللهم لبیک....حالم  دگرگون  شد و احساس کردم در دنیای دیگری قرار دارم.دستانم دراختیارم نبودند.در حال خواندن سوره  یسن از حفظ بودم که به  ایه ....الیوم نختم علی  افواهم و تکلمنا ایدیهم و تشهد ارجلهم به مایکسبون.. رسیدم ناگهان درمقابل خود انسانهایی را دیدم که از درون قبر با همان کفن های سفید خودبیرون می  ایند و فوج فوج درسمت مخالف من حرکت میکنند..
خدایا...اینجا  کجاست..اینان کیانند...تنها چیزی  که  یادم هست سیل  اشک بود و ضجه های من در  صحن مسجد..نمی دانم تا چه مدت در ان حال  بودم .
خدایا  ..این چه حالی بود که مرا  فرا  گرفت..منی  که حتی  گریه کردن اهسته هم درمجالس عزاداری برایم مشکل بود حال اینگونه ناله می کردم. حتی داخل اتوبوس هم  که به سمت مکه در حرکت بودیم ناله هایم تمام شدنی  نبود.سکوت قشنگی بر فضای  درون اتوبوس حاکم شده بود. نمی دانم تا چه مدت اینگونه بودم ولی لحظه ای چشم  باز  کردم که  دیدم اتوبوس ایستاده و مسئول کاروان همه را  به پیاده  شدن و رفتن  به  داخل  هتل  واقع در شهرمکه فرا می خواند....
انشالله در  پست بعدی ادامه سفرنامه دیار وحی را خواهم نگاشت.. 


ای مدینه ....با همه تلخی .... شیرینی  و زیبایی هایت محبوب مایی.چرا که محبوب ما در ان نهفته است دل کندن  از  مدینه مشکل  است .چاره ای  نیست صدای زنگ قافله می اید .رفتن به  سرزمین مکه مقصد بعدی ماست.چه می  دانیم.شاید  دیگر هرگز توفیق باز امدن به دیار مظلومان بقیع را سعادت  نباشد.چه روزهای زیبایی که کبوترحرم بودیم.صدای  اذان به سوی  نماز ونیاز فرا می خواندمان..
و اما بقیع.....ای  بقعه بی  سایبان..تو برایم معنای  دیگری  داشتی .بقیع تنها دریک  کلمه خلاصه نمی شوی ..ای  بقیع تو یک دنیایی از  عشق و ایثار و مظلومیتی .... گریه ها و بغض های  خفه شده درگلو رنج  های اهل بیت را در خاطرمان زنده می کند.
شهدای  احد..مسجد قبا و ذوقبلتین...بیت الاحزان بی  نام نشان ...محراب و منبر بیامبر...همه و همه را می  گذارم و می روم دل  کندن از  شما  بسی جانکاست ولی چاره چیست..مکه و عرفات و منا مرا می  خواند....نخل  های خشکیده و  شکسته مدینه  نجوا ها و نیایش های  درد ناک علی  را به یادم می اورد.باید با مدینه و خاطرات زیبایش...مساجد و حرم و قبه  الخضرایش...بقیع و حرم و  قبر گمشده زهرایش..خداحافظی  کرد..
من می روم امادلم  اکنده از غم های مدینه است .اشک امانم نمی دهد...
ای خدا تو شاهد باش بر  مظلومیت اهل بیت...حتی  گریه کردن بر انها هم جرم  است .گریه هایت ..بغض هایت باید در گلو خفه شود ..چرا  که مااز نسل فاطمه و حسنینیم .. شیعه همیشه مظلوم  است..دشمن گریه ما ..زیارت خواندنمان را  شرک می  داند..
ای دختربیامبر تو  شاهد  باش ما امدیم ..اما صد افسوس که مزار بنهانت را ندیدیم...ولی دل  هر یک  از  شیعه ها مزار توست...تو درقلب شکسته و  غم دیده مایی...
ای  مدینه الوداع......


 

لبیک اللهم لبیک

تا چند ساعت دیگه انشالله بعد از سالها انتظار سفر به سرزمین وحی ،جایی که میلیونها دل شیفته مشتاق رفتن به آن جا رو دارند آغاز می کنم.نمی دونم تو این لحظات پایانی انتظار چی بنویسم.فقط می تونم بگم:ای مدینه، ای بقیع سرزمین مظلوم :خیلی ها التماس دعا گفتند .خصوصا جوانها که مشکلات زیادی سد راهشونه. من قاصد اونها هستم .تو مزار عزیزانی در بر داری که هزاران دل سوخته مشتاق زیارت تو رو دارند. از خدا بخواه بر آورده شدن حاجات این عزیزانی که مد نظر ند.
خدا نگهدارتان باد

 

 


... و لقد خلقنا الانسان من سلله من طین... و همانا ما آدمی را از گل خالص آفریدیم.......(سوره مومنون آیه 12)  روی این اصل مطلبی در تاکید این موضوع در ادامه آوردم.

سر تا پای‌ خودم‌ را که‌ خلاصه‌ می‌کنم، می‌شوم‌اندازه یه‌ مشت خاک‌ که‌ ممکن‌ بود یک‌ تکه‌ آجر باشد توی‌ دیوار یک‌ خانه، یا یک‌ قلوه‌ سنگ‌ روی‌ شانه‌ یک‌ کوه، یا مشتی‌ سنگ‌ریزه، ته‌ته‌ اقیانوس؛ یا حتی‌ خاک‌ یک‌ گلدان‌ باشد؛ خاک‌ همین‌ گلدان‌ پشت‌ پنجره. یک‌ کف‌ دست‌ خاک‌ ممکن‌ است‌ هیچ‌ وقت، هیچ‌ اسمی‌ نداشته‌ باشد و تا همیشه، خاک‌ باقی‌ بماند، فقط‌ خاک. اما حالا یک‌ کف‌ دست‌ خاک‌ وجود دارد که‌ خدا به‌ او اجازه‌ داده‌ نفس‌ بکشد، ببیند، بشنود، بفهمد، جان‌ داشته‌ باشد. یک‌ مشت‌ خاک‌ که‌ اجازه‌ دارد عاشق‌ بشود، انتخاب‌ کند، عوض‌ بشود، تغییر کند. وای، خدای‌ بزرگ! من‌ چقدر خوشبختم. من‌ همان‌ خاک‌ انتخاب‌ شده‌ هستم. همان‌ خاکی‌ که‌ با بقیه‌ خاک‌ها فرق‌ می‌کند. من‌ آن‌ خاکی‌ هستم‌ که‌ توی‌ دست‌های‌ خدا ورزیده‌ شده‌ام‌ و خدا از نفسش‌ در آن‌ دمیده. من‌ آن‌ خاک‌ قیمتی‌ام. حالا می‌فهمم‌ چرا فرشته‌ها آن‌قدر حسودی شان‌ شد. اما اگر این‌ خاک، این‌ خاک‌ برگزیده، خاکی‌ که‌ اسم‌ دارد، قشنگ‌ترین‌ اسم‌ دنیا را، خاکی‌ که‌ نور چشمی‌ و عزیز دُردانه‌ خداست. اگر نتواند تغییر کند، اگر عوض‌ نشود، اگر انتخاب‌ نکند، اگر همین‌ طور خاک‌ باقی‌ بماند، اگر آن‌ آخر که‌ قرار است‌ برگردد و خود جدیدش‌ را تحویل‌ خدا بدهد، سرش‌ را بیندازد پایین‌ و بگوید: یا لَیتَنی‌ کُنت‌ تُراباً. بگوید: ای‌ کاش‌ خاک‌ بودم... این‌ وحشتناک‌ترین‌ جمله‌ای‌ است‌ که‌ یک‌ آدم‌ می‌تواند بگوید. یعنی‌ این‌ که‌ حتی‌ نتوانسته‌ خاک‌ باشد، چه‌ برسد به‌ آدم! یعنی‌ این‌ که...


خدایا دستمان‌ را بگیر و نیاور آن‌ روزی‌ را که‌ هیچ‌ آدمی‌ چنین‌ بگوید

منبع متن :نقل قول

 


  یه آیه ای تو قران هست بدین مضمون... صبغه الله و من احسن من الله صبغه....(رنگ خدایی و هیچ رنگی خوشتر از رنگ خدایی نیست)....... امروز قصد دارم پست جدیدمو به این موضوع اختصاص بدم. هر چی تو این عالم یه رنگی داره .طبیعت بدون رنگ خدایی زننده و کسل کننده است . ما انسانها چرا نباید کارهامون رنگ خدایی داشته باشه؟ دوستان بیایید با خدا یه قرار بزاریم.بگیم خدایا : توفیقی به ما بده که:

  • فقط بخاطر رضای تو حرف بزنیم.
  • فقط بخاطر رضای تو نگاه کنیم.
  • فقط بخاطر رضای تو گوش بدیم.
  • فقط بخاطر رضای تو قدم برداریم
  • فقط بخاطر رضای توادامه تحصیل بدیم.
  • فقط بخاطر رضای توتلاش کنیم.
  • فقط بخاطر رضای توبنویسیم و به دیگران نظرمون رو منتقل کنیم.
  • فقط بخاطر رضای تو...................
  • فقط بخاطر رضای تو عشق بورزیم و دیگران رو دوست داشته باشیم.

اگه اینجوری زندگیمون رنگ خدایی گرفت مطمئن باشید دیگه غم و غصه و بیماریهای روحی وروانی از زندگیها حذف می شه.کسی که کارشو بخاطر رضای خدا انجام می ده در حقیقت عاشق خداست و عاشق هرگز خلاف نظر معشوقش عمل نمی کنه.

اگه یه موقع دیدیم دچار انحراف و گناه شدیم بدونیم که یه جا کارمون رنگ خدایی نگرفته .

همیشه سعی کنیم تو دعاهامون این دعا رو هم فراموش نکنیم.

الهی لا تکلنی الی نفسی طرفه عین ابدا خدایا مرا یک چشم به هم زدن به خودم وامگذار.


چند روز پیش که داشتم سوره اسرا رو می خوندم آیه ای رو دیدم که قسمتی از اون بعنوان پیام قرآنی در کتاب درسی دانش آموزان گنجانیده شده  .تحریک شدم ببینم تمام این آیه در مورد چی هست.لذا ترجمه فارسی اونو که مطالعه کردم دیدم در مورد غرور است.متاسفانه بعضی از ما آدمها بخاطر ضعف ایمان دچار این نوع گناه می شویم . داشتن مدرک بالاتر...جایگاه علمی خاص... وضعیت مالی بهتر... هنرمندی در رشته خاص....زیبایی...خانواده سر شناس و...... از عواملی هست که می تواند ما را دچار غرور نماید.
لذا تصمیم گرفتم موضوع این پست رو به غرور از دیدگاه قران و حدیث و جملات زیبا اختصاص بدم.

به نام الله

                         وَلا تَمْش فی الأَرْض مَرَحًا إِنَّکَ لَن تَخْرِقَ الأَرْضَ وَلَن تَبْلُغَ الْجبالَ طُولاً  

                                           درروی زمین با تکبر راه مرو که زمین را نخواهی شکافت

                                                       و به بلندی کوهها نخواهی رسید.

(اسرا-37)

ان الله لا یحب کل مختال فخور(سوره ی مبارکه ی لقمان   آیه ی8 1)

وعبادالرحمن الذین یمشون علی الارض هوناو....(سوره فرقان آیه ی63)

نزدیک‏ترین بندگان به خدا (تقرب معنوی) افراد متواضع و فروتن می باشند. امام صادق(ع)

پیامک زیبا: هر گاه دچار غرور شدی به حباب فکر کن.

امیدوارم با تاسی از احکام الهی و عمل برای رضای خدا و اینکه هر آن خدا می تواند ما راهم مانند افراد ضعیف از هر نظر قرار دهد دچار
غرور و تکبر ودیگر آفات نفسانی نشویم.


عید فطر مبارک باد

خدایا !به یأس بگو که رهایمان کند به خستگی بگو که دست از سرمان بردارد و
به شیطان بگو که ما از آن توایم ...دل نبندد .
خدایا !گفتی دل شکسته باید آورد.یعنی دل از این شکسته تر می خواهی؟؟>>یا
رفیق من لا رفیق له>>
خدایا!به هرکه میوه سنگین عشق می دهی شاخه وجودش را می شکنی.تو خود مرهم
شاخه های شکسته باش.
خدایا! اگر ما بد کنیم تو را بنده های خوب بسیار است.تو اگر مدارا نکنی
ما را خدای دیگری کجاست؟!
خدایا! سبک آمده ام وبا دست هایی تهی،سنگین بازم گردان.سنگین آمده ام با
کوله باری از گناه ،سبک بازم گردان .
خدایا!اگر ما را به دوزخ بفرستی دشمنانت شاد می شوند و اگر به بهشت
هدایتمان کنی پیامبرت شاد می شود وما مطمئنیم که شادی پیامبرت را از
خوشحالی دشمنانت بیشتر دوست داری.
التماس دعا



بسم رب الشهید
نمی دانید؛ واقعاً نمی دانید چه لذتی دارد وقتی سیاهی چادرم،
دل مردهایی که چشمشان به دنبال خوش‏رنگ‏ترین زن‏هاست را می زند.
نمی دانید چقدر لذت‏بخش است وقتی وارد مغازه‏ی می شوم و می پرسم: آقا! اینا قیمتش چنده؟
و فروشنده جوابم را نمی دهد؛ دوباره می پرسم: آقا! اینا چنده؟
فروشنده که محو موی مش‏کرده زن دیگری است و حالش دگرگون است، من را اصلاً نمی بیند.
باز هم سؤالم بیجواب میماند و من، خوشحال، از مغازه بیرون میآیم.
نمی دانید؛ واقعاً نمی دانید چه لذتی دارد وقتی مردهایی که به خیابان می آیند تا لذت ببرند،
ذره‏ی به تو محل نمیگذارند. نمیدانید؛
واقعاً نمی دانید چه لذتی دارد وقتی شاد و سرخوش، در خیابان قدم می زنید؛
در حالی که دغدغه این را ندارید که شاید گوشه‏ی از زیباییهاتان، پاک شده باشد
و مجبور نیستید خود را با دلهره، به نزدیک‏ترین محل امن برسانید
تا هر چه زودتر، زیبایی خود را کنترل کنید؛
زیبایی از دست رفته‏تان را به صورتتان باز گردانید و خود را جبران کنید.
نمی دانید؛ واقعاً نمی دانید چه لذتی دارد وقتی در خیابان و دانشگاه و... راه می روید
و صد قافله دل کثیف، همره شما نیست.
نمی دانید؛ واقعاً نمی دانید چه لذتی دارد
وقتی جولانگاه نظرهای ناپاک و افکار پلید مردان شهرتان نیستید.
نمی دانید؛ واقعاً نمی دانید چه لذتی دارد وقتی کرم قلاب ماهیگیری شیطان
برای به دام انداختن مردان شهر نیستید.
نمی دانید؛ واقعاً نمی دانید
چه لذتی دارد وقتی می بینی که می توانی اطاعت خدایت را بکنی؛ نه هوایت را.
نمی دانید؛ واقعاً نمی دانید چه لذتی دارد وقتی در خیابان راه می روید؛
در حالی که یک عروسک متحرک نیستید؛ یک انسان رهگذرید.
نمی دانید؛ واقعاً نمی دانید
چه لذتی دارد این حجاب! خدایا! لذتم مدام باد.
دست نوشت زهرا قدیانی


بر دست نیازم ببار
آنگاه که در کوچه های پر پیچ و خم و پر خطر دنیا با کوله باری از رنج و عدم ، تنها و بی کس می مانم آنگاه که حاجتی بار دلم می افکند و نیاز مهمان زندگیم می شود مهربانا? تنها به سوی تو رو می کنم ? توئی که مرا از صحرای عدم تا اقلیم وجود آورده ای . توئی که مرا آورده ای و دنیا دنیا نعمت و احسان  در ظرف وجودم ریخته ای و اینک. با هر نفسی ? قدمی و مرتبه ای لبریز نیازم. روی حاجتم به درگاه توست? و عطشناک خواسته هایم فقط به لطف تو لبریز می گردد.
دیگران که خود سرشار از نیازند? چگونه مرا از اجابت پر کنند. هرگز نمی توانند و من نیز هرگز از آنان نمی طلبم . فقط به سوی تو. فقط به سوی تو رو می آورم و دست نیاز به سوی تو دراز میکنم و به درگاه تو ندای دعا بلند می کنم. پس مهربانا ? عزیزا ?رحیما پیمانه حاجتم را خالی برمگردان. دست رد بر سینه سراسر تمنایم مزن ? نگاه امیدم را به تاریکی ناامیدی مکشان ? تو خود گفتی که تو را بخوانم تا اجابتم کنی . گفتی که به من نزدیکیو چون تو را بخوانم پاسخم خواهی داد.
تو را نسزد که در دعا برویم بگشایی و در اجابت را ببندی زبان نیازم دهی و به کلام اجابت با من سخن مگوئی. تو کریم تر از آنی . تو رئوف تر از آنی که چشم به نیاز من بدوزی و باران اجابت بر آن نباری . دست خواهشم را کوتاه کنی و پاسخم نگوئی . که گفته اند بر شما باد دعا کردن که به هیچ چیز ?به مانند ان به خدا نزدیک نمی شوید.
مهربانا،عزیزا ،رئوفا من بنده توام و دست نیازم فقط به سوی توست از تو که از هر چیزی بی نیازی طلب حاجت می کنم.ابر کریمانه جود و بخششت را بر زندگی ام سایه افکن گردان و باران اجابتت را همواره بر دست نیازم ببارای کریم بخشنده.


هیچ باغبانی را سرزنش نمی کنند که چرا دور باغ خود حصار و یا دیوار کشیده است.چون باغ بی دیوار،از آسیب مصون نیست ومیوه و محصولی هم برای باغبان نمیماند.

هیچ کس هم با نام ...آزادی...دیوار خانه خود را بر نمی دارد و شب ها هم در حیاطش را باز نمی گذارد.چون خطر رخنه دزدی جدی است.

هیچ صاحب گنج و گوهری هم جواهرات خود را بدون حفاظ در معرض دید رهگذران قرار نمی دهد تا بدرخشد،جلوه کند و چشم و دل برباید.چون خود جواهر ربوده می شود.

هر چیز که قیمتی تر باشد درصد مراقبتش نیز بالاتر خواهد بود.چون بیم دزدی و غارتش بیشتر است و مواظبت از آن لازم تر

اگر در شیشه عطر را باز بگذاری عطرش می پرد.اگردر مقابل پنجره خانه ات توری نزنی از نیش پشه ها و مزاحمت مگس ها در امان نخواهی بود.

وقتی راه ورود پشه ها را می بندی خود را ...مصون...ساخته ای نه...محدود...وقتی در خانه را می بندی یا پشت پنجره اتاقت پرده آویزان می کنی خانه خود را از ورود بیگانه و نگاه های مزاحم محفوظ داشتی نه اینکه خود را در قید و بند و حصار افکنده باشیاگر برای ایمنی از خطرها و آسودگی از مزاحمان خود را بپوشانی نه کسی ایراد می گیرد و نه اگر هم ایراد بگیرد اعتنا می کنی،چرا که سخنش را بی منطق ونا آگاهانه می دانی.

این که.. دل باید پاک باشد...بهانه ای برای گریز جاهلانه از همین مصونیت است و آویختن به شاخه ی لا قیدی.وگرنه از دل پاک هم نباید جز نگاه و رفتار پاک بر خیزد.ظاهر آینه باطن است و...از کوزه همان تراود که در اوست...زن به خاطر ارزش و کرامتی که دارد باید محفوظ بماند و خود را حراج نکندو در بازار سوداگران شهوت خود را به بهای چند نامه و نگاه و لبخند ارزان نفروشد.

زن به خاطر لطافتی که دارد نباید در دست خشن کامجویان دیو سیرت که نقاب مهربانی و عشق به چهره دارند پژمرده شود و پس از آن که گل عصمتش را چیدند او را دور اندازند و یا زیر پایشان له کنند.

گوهر عفاف و پاکی کم ارزش تر از طلا و پول و باغ و وسایل خانه نیست.دزدان ایمان وغارتگران شرف نیز فراوانند.بعضی از نگاه ها ویروس گناه منتشر می کنند و بعضی  ازچهره ها حشره مزاحمت جمع می کنند.

خراب کردن همه دیوارها و برداشتن همه پرده ها و باز گذاشتن همه پنجره ها نشانه ی تیره اندیشی است نه روشنفکری.علامت جاهلیت اسنت نه تمدن.

می گویی نه؟به طومار کسانی نگاه کن که پس از رسوایی و بی آبرویی با دو دست پشیمانی بر سر غفلت خویش می زنند وبر جهالت خود لعنت می فرستند.کسی که از ... جماعت رسوا...نگریزد...رسوای جماعت...می شود

http://vahdat313.ir/fa/wp-content/uploads/2008/08/mosalla-6.jpg

آن که ایمان خویش را به لقمه ای نان می فروشد،آن که یوسف زیبایی خود را با چند سکه قلب عوض می کند،آن که کودک

 عفاف را جلوی صدها گرگ گرسنه می بردو به تماشا می گذارد،روزی هم پشت دیوار ندامت اشک حسرت بر دامن پشیمانی خواهد ریخت.در آخرت هم به آتش بی پروایی خود خواهد سوخت.

از اول که جامه عفاف سفید و شفاف است نباید گذاشت چرکابه ی گناه بر آن بپاشد.از اول باید مواظب بود این کاسه چینی نشکند و این جام بلورین ترک بر ندارد.از اول نباید به پای بیگانه اجازه ورود به مزرعه نجابت داد که بوته های نورس عصمت را لگد مال کند.

ولی...گریه بی حاصل است و بی ثمر، وقتی که شاخه شکست و گل چیده شد.

حالا خود قضاوت کنید: آیا واقعا حجاب محدودیت است؟؟؟......و یا مصونیت؟؟؟

جواد محدثی