کلام برتر

                        

 

از پنجره دلم که قابی شکسته دارد صدایت می‌زنم
نسیم نام تو بر لبهایم می‌وزد
خیال سبزت همیشه با من است
تو این جایی، در قاب پنجره‌هایی که رو به باغ خدا باز است
دستهایت طراوت و سبزی را تکرار می‌کند
از نگاهت ستاره و مهتاب می‌چکد
خورشید ذره‌ای از مهربانی توست
اگر ابر می‌بارد
اگر گل می‌روید
پرنده اگر می‌خواند
چشمه اگر می‌جوشد
رود اگر می‌خروشد
برای توست
زیرا تو آن رویای صادقانه‌ای که ظهورت مرهم تمام زخمهاست
تو آن قدر زلال و پاکی که از غبار پنجره‌ها دلت می‌گیرد
شاید پیش از آمدنت باران ببارد و آسمان، تمام کوچه‌ها و خانه‌ها را بشوید
ای سبز
ای بهار
ای نور
ای امید
دستهای مهربانت را که از نوازش لبریز است
و نگاه روشنت را که آئینه صداقت است
دوست می‌دارم
بگو چشمهای ما کجا مهربانی نگاه تو را می‌نوشد
و دلهای ما کی با ظهور تو آرام می‌گیرد

اللهم عجل لولیک الفرج
 

مهدیا!

جانها، شورانگیز از یاد دلربای توست. شقایق های شادی بشر، در شبستان شیدایی تو می کاود و شایسته ترین بندگان خدا، شب ها و روزها، شرط تداوم حیات خویش را در آویختن به شاخه طوبای محبت تو می دانند.

یارا!

دلها به یاد تو می تپد و روشنی نگاه منتظران به افق خورشید ظهور توست ... ای برترین افق برای پرواز پرندگان آرزو، ای تجلی آبی ترین آسمان امید، ای منتهای برترین خیال هستی، ای آرمان همه چشم انتظاران، دنیا نیازمند ظهور توست، و قلب انسانها به شوق زیارت روی دلربای تو می تپد.

ای قلب عالم امکان، بیا و گـَرد گامهایت را توتیای چشمانمان قرار ده. بیا که نوای دل انگیز توحیدت را با گوش جان شنواییم.

مولا جان بیا! ...


                                   

                                          

 

عاشورا تابلویی است که در آن شعر بلند عشق را با خون نگاشته اند.

درس های عاشورا را باید درست فهمید و به یک یک آن عمل کرد.

محبت مردم به حسین بن علی (ع) ضامن حیات و بقای اسلام است.

مقام معظم رهبری

درایام الله پر فروغ  دهه فجر یاد آن عزیز سفر کرده را گرامی می داریم

((انقلاب اسلامی‌عظیم ترین انقلاب تاریخ است.همه می‌دانیم این کار عظیم در پرتو عظمت شخصیت امام خمینی (ره) پا گرفت و دست ‌‌‌‌های پر قدرت و فرمانده او بود که این امواج عظیم انسانی را به شور و هیجان و خروش وا داشت. )) 

فرید هالیدی :استاد روابط بین الملل دانشگاه لندن
-----------------------------------------------------------------

the fajer decade the climax of honour of iran nation

دهه فجر اوج سرافرازی ملت ایران است.


 

اَللّهُم ارْزُقْنى شَفاعَةَ الْحُسَیْنِ یَوْمَ الْوُرُودِ وَثَبِّتْ لى قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَکَ مَعَ الْحُسَیْنِ وَاَصْحابِ الْحُسَیْنِ الَّذینَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَیْنِ عَلَیْه ِالسَّلامُ

خدایا روزیم گردان شفاعت حسین علیه السلام را در روز ورود (به صحراى قیامت ) و ثابت بدار گام راستیم را در نزد خودت با حسین علیه السلام ویاران حسین آنانکه بی دریغ دادن جان خود را در راه حسین علیه السلام

 

 

روزی که در جام شفق مُل کرد خورشید،

بر خشک‌چوب نیزه‌ها گل کرد خورشید

شید و شفق را چون صدف در آب دیدم‌                                       

خورشید را بر نیزه‌، گویی خواب دیدم‌

خورشید را بر نیزه‌؟ آری‌، این‌چنین است‌                 

خورشید را بر نیزه دیدن سهمگین است‌

بر صخره از سیب زنخ بر می‌توان دید

خورشید را بر نیزه کمتر می‌توان دید

در جام من می پیش‌تر کن ساقی امشب‌

با من مدارا بیشتر کن ساقی امشب‌

بر آبخورد آخر مقدّم تشنگان‌اند

می ده‌، حریفانم صبوری می‌توانند

این تازه‌رویان کهنه‌رندان زمین‌اند

با ناشکیبایان صبوری را قرین‌اند

من صحبت شب تا سحوری کی توانم‌؟

من زخم دارم‌، من صبوری کی توانم‌؟

تسکین ظلمت شهر کوران را مبارک‌

ساقی‌! سلامت این صبوران را مبارک‌

من زخمهای کهنه دارم‌، بی‌شکیبم‌

من گرچه اینجا آشیان دارم‌، غریبم‌

من با صبوری کینة دیرینه دارم‌

من زخم داغ آدم اندر سینه دارم‌                          

من زخم‌دار تیغ قابیلم‌، برادر                            

میراث‌خوار رنج هابیلم‌، برادر!

یوسف مرا فرزند مادر بود در چاه‌

یحیی‌! مرا یحیی برادر بود در چاه‌

از نیل با موسی بیابانگرد بودم‌

بر دار با عیسی شریک درد بودم‌

من با محمد از یتیمی عهد کردم‌

با عاشقی میثاق خون در مهد کردم‌

بر ثور شب با عنکبوتان می‌تنیدم‌

در چاه کوفه وای حیدر می‌شنیدم‌

بر ریگ صحرا با اباذر پویه کردم‌

عماروَش چون ابر و دریا مویه کردم‌

تاوان مستی همچو اشتر باز راندم‌

با میثم از معراج دار آواز خواندم‌

من تلخی صبر خدا در جام دارم‌

صفرای رنج مجتبی در کام دارم‌

من زخم خوردم‌، صبر کردم‌، دیر کردم‌                   

من با حسین از کربلا شبگیر کردم‌

آن روز در جام شفق مُل کرد خورشید

بر خشک‌چوب نیزه‌ها گل کرد خورشید

فریادهای خسته سر بر اوج می‌زد

وادی به وادی خون پاکان موج می‌زد

بی‌درد مردم‌، ما خدا، بی‌درد مردم‌

نامرد مردم‌، ما خدا، نامرد مردم‌

از پا حسین افتاد و ما بر پای بودیم‌

زینب اسیری رفت و ما بر جای بودیم‌

از دست ما بر ریگ صحرا نطع کردند                     

دست علمدار خدا را قطع کردند

نوباوگان مصطفا را سر بریدند

مرغان بستان خدا را سر بریدند

در برگ‌ریز باغ زهرا برگ کردیم‌

زنجیر خاییدیم و صبر مرگ کردیم‌

چون بیوگان ننگ سلامت ماند بر ما

تاوان این خون تا قیامت ماند بر ما

                          

 


                                      moharam01.jpg

خاک کربلا

از ابتدای خلقتم که نام تو بر پیشانیم حک شده بود چشم انتظار آمدنت بودم و آرزوی دیدارت را داشتم و آنگاه که تو نامم پرسیدی و کربلا شنیدی دریافتم که آمده‌ای، دلم گواهی میداد میمانی اما ماندنی سخت که تا قیام قیامت مرا در سوز خود خواهد سوزانید.

خیمه‌ها را که برپا کردند دانستم که دیگر آمده‌ای که بمانی و این همان سفر بی‌بازگشت موعود است. طفل دلم بهانه میگیرد، به دنبال تلنگری میگردد تا اشک خود را بر پهنه وجودم جاری کند. من سکوت هزار و چهارصد ساله‌ام را هر ظهر عاشورا با خش‌خشی زمزمه‌دار برای تو بازگو می‌کنم و چشم انتظار آمدن مهدی (عج) میمانم تا شاهد انتقامی باشم که از دشمنانت خواهد گرفت.

 اگر ظهر عاشورا می‌دانست که چگونه بلایی در آن جاری خواهد شد، سپیده صبح آن، هرگز ظاهر نمیشد و طلب روشنایی نمیکرد و آفتاب آن هیچ زمینی را روشن نمیکرد.

بدن تفتیده‌ام تا قیام قیامت چونان جگر عطشناک در ظهر عاشورا خواهد سوخت. آن زمان که اسب بی‌سوار علی، قاصد عروج در میان حلقه کودکان و زنان بود و جای لیلا چه خالی بود! ... آن لحظه‌ای که غنچه ناشکفته رباب را در پشت خیام به من می‌سپردی و رباب به آرامی می‌گریست و تو را کمک میکرد... من تاب تحمل از دست داده بودم. لحظه‌ای بعد که بدن قطعه قطعه شده علمدارت را به من سپردی و گفتی «تو ای خاک علقمه این بدن خونین چاک چاک را به امانت نگهدار تا روزی که مهدی برای گرفتن انتقام تشنگی کودکانم بیاید!» .... و نمی‌دانستم که تو نیز در آغوشم خواهی خفت در حالی که سر از تنت جدا خواهد شد.

آنان که سینه‌هایشان جولانگاه هوی و هوس بود و فضای ولایشان آلوده به پستی و دنائت، روی در روی تو قرار گرفتند، آنان که خفاشان به شب پیوسته بودند، آنان که کلاغهای شوم در وجودشان لانه کرده بود بعد از تو خیام را غارت کردند و به آتش کشیدند.

تو همان بسمل تپیده در خون بودی و هنوز جان داشتی که رقیه را سیلی زدند. سرت از بالای نیزه‌ها به تماشا بود و زینب از تو روی می‌گرفت تا صورت کبودش که یادآور صورت کبود مادر بود را نبینی و تو سیلی خوردن و تازیانه خوردنش را دیده بودی!

آنان که با تو ماندند اسیران زمین و به شب نشستگان نبودند که تاریکی شب بینائیشان برده باشد، آنان که با تو ماندند نگاه مشرقی تو را دیده بودند و تمامی غزلها را که آینه‌دار مهربانی تو بود با جان خویش سرشته بودند، آنهان که با تو ماندند هفت شهر عاشقی را با تو طی کرده بودند و لحظه‌هایشان از عشق آسمانی تو لبریز و سرشار بود!

حسین جان! ... نام تو نسیم، نام تو شبنم، نام تو سوگند، نام تو لبخند، نام تو نور، نام تو شور، نام تو سوگ، نام تو جود، نام تو عطش، نام تو آب ..... اشک در تلفظ نامت ضرورتی است. نام تو نامی است برای تا به ابد گریستن، نامی است که پیغمبران بدان سوگند خورده‌اند و شاعران عاشق تنها به جرم نام تو مرده‌اند! ...نام تو نامی است برای عاشق شدن، برای شفاعت، برای شرح هزار نام بزرگ خدا!

من پیکرهای مطهرتان را به امانت نگه می‌دارم، تا روزی که مهدی بیاید و وعده تو به تحقق بپیوند و من آن روز سر در پای مهدی مینهم و عقده چندین هزار ساله‌ام را می‌گشایم و تا آن روز هر روز ندا سر می‌دهم السلام علیک یا اباعبدالله



                                      

از عمق نا پیدای مظلومیت ما ، صدایی آمدنت را وعده می داد

صدا را ، عدل خداوندی صلابت می بخشد و مهر ربانی گرما می داد

و ما هر چه استقامت ، از این صدا گرفتیم و هر چه تحمل ، از این نوا در یافتیم

در زیر سهمگینترین پنحه های شکنجه تاب می آوریم که شکنج زلف تو را می دیدیم . در کشاکش تازیانه ها و چکاچک شمشیرها ، برق نگاه تو تابمان میداد و صدای گامهای آمدنت توانمان می بخشد.

رایحه ات که مژده حضور تو را بر دوش می کشید مرهمی بر زخمهای نو به نومان بود و جبر جانهای شکسته مان . دردها همه از آن رو تاب آوردنی بود که تو آمدنی بودی .

تحمل شدائد از آن رو شدنی بود که ظهورت شدنی بود و به تحقق پیوستی.

انگار تخم صبر بودیم که در خاک انتظار تاب می آوردیم تا در هرم خورشید تو به بال و پر بنشینیم .

سنگینی بار انتظار بر پشت ما ، سنگینی یک سال و دو سال نیست سنگینی یک قرن و دو قرن نیست حتی از زمان تودیع یازدهمین خورشید نیست.

تاریخ انتظار و شکیبایی ما به آن ظلم که در عاشورا بر ما رفته است بر می گردد ، به آن تیرها که از کمان قساوت بر خاست و بر گلوی مظلومیت نشست ، به آن سم اسبهای کفر که ابدان مطهر توحید را مشبک کرد . به آن جنایتی که ذست و پای مردانگی را برید.

از آن زمان تا کنون ما به آب حیات انتظار زنده ایم ، انتظار ظهور منتقم خون حسین .

تاریخ استقامت ما از آن زمان هم دورتر می رود ، از عاشورا می گذرد و به بعثث پیامبر اکرم می رسد . او هم در مقابل همه جهل و ظلم و کفر و شرک و عناد و فسادی که جهان آن زمان را پوشانده بود وعده می فرمود که کسی خواهد آمد . نامش نام من ، کنیه اش کنیه من ، لقبش لقب من ، دوازدهمین وصی من خواهد بود و جهان را از توحید و عدل و عشق و داد پر خواهد فرمود

اما تاریخ صبر و انتظار ما به دورترها بر میگردد ، به مظلومیت و تنهایی عیسی ، به غربت موسی ، به استقامت نوح و از همه اینها گذر می کند تا به مظلومیت هابیل می رسد .

انتظار و بردباری ما را وسعتی است از هابیل تا کنون و تا خاستن فریاد جبرئیل در زمین و آسمان و آوردن مژده طهور امام زمان .

اری و در آن زمان هستی حیات خواهد یافت ، عشق پر و بال خواهد گشود و در رگهای خشکیده علم ، خون تازه خواهد دوید . پشت هیولای ظلم و جهل با خاک ، انس جاودان خواهد گرفت ، شیطان خلع سلاح خواهد شد ، انسان بر مرکب رشد خواهد نشست و عروج را زمزمه خواهد کرد .


 


تو دختری یا پهلوان بانــــو جــــان

خودت را کوچک نشمار تو همین حالا نقش پهلوان را برای جامعه بازی میکنی

پهلوانی که فقط به کباده کشیدن و شنا رفتن نیست؛

 پهلوانی که به میل زدن و چرخ گرفتن نیست

 پهلوانی به رخصت گرفتن از مرشد است و منش پهلوانی داشتن

تو هم چیزی از پهلوان های زورخانه ی شهر کم نداری


ادامه مطلب...

الا که راز خدایی، خدا کند که بیایی

تو نور غیب نمایی، خدا کند که بیایی
شب فراق تو جانا خدا کند به سرآید

سرآید و تو برآیی، خدا کند که بیایی
دمی که بی تو سر آید خدا کند که نیاید

الا که هستی مایی، خدا کند که بیایی
فسرده غنچه گلها فتاده عقده به دلها

تو دست عقده گشایی، خدا کند که بیایی
ز چهره پرده بر افکن به ظلم شعله در افکن

 تو دست عدل خدایی، خدا کند که بیایی
نظام هر دو جهانی امام عصر و زمانی

یگانه راهنمایی، خدا کند که بیایی
تو مشعری عرفاتی، تو زمزمی تو فراتی

تو رمز آب بقایی، خدا کند که بیایی
دل مدینه شکسته حرم به راه نشسته

تو مروه ای تو صفایی، خدا کند که بیایی
به سینه ها تو سروری به دیده ها همه نوری

به دردها تو دوایی، خدا کند که بیایی
ترا به حضرت زهرا، بیا ز غیبت کبری

دگر بس است جدایی، خدا کند که بیایی

                                                        

 

 

<<سزد ز غصه بمیرم من ، ز درد و غربت و تنهائی


   همیشه ذکر فرج دارم ، ولی چرا تو نمی آیی؟>>

 

                                 http://itsat.blogfa.com


                         اللهم عجل الولیک الفرج

اللهم ارنی الطلعه الرشیده والغرة الحمیده


 

پروردگارا:تو مرا به حال خود‍‍،بیچاره و سرگردان رها ننمودی و عزیزترین عزیزانت را به سویم فرستادی.


 

بارالها،چگونه روزها را شب کنم و شب های تارم را به صبح برسا نم در حالیکه آن عزیز را نمی بینم ودر فراقش سرگردانم.


 

ای که مرا از هیچ در آوردی و راه راست را نشانم دادی،می دانم من باعث این فراق و جدایی شده ام و شرط رفاقت با او را به جا نیاوردم و او را از خود رنجاندم،چشمانش را پر از اشک و دیدگانش را منتظر نگاه داشتم تا به قلب مهربانش بگوید:باز هم صبر کن تا او بیاید.


 

ای معبود نخستین و آخرین،آیا می شود روزی را ببینم او مرا بخواند و مدال عبودیت به گردنم آویزد تا شب تار اسارتم در چنگال نفس پایان پذیرد؟


 

و ای یگانه بی همتا آیا شود روزی را ببینم که قلب رنجورش به م‍‍‍‍‍‍‍‍ٌژده فرجش شاد شود وما برای استماع سخنان دلنشینش گرداگرد او جمع شویم؟


 


در آن لحظه که کبوتر دلم آرام بال میگشاید ....

و در آن هنگام که چشمانم اشک میریزد و حضور سبز مردی سیه پوش را تمنا میکند...

 قلبم زمزمه کنان او را صدا می ند و به او میگوید یا مهدی به دنبال تو م گردم و برای ظهور تو بر سر سفره دعا نشسته‌ام و کوله بار دلم را به سوی تو بسته‌ام، اما نمیدانم به کدامین سو و مکان بفرستم.

یا مهدی کمکم کن تا از کوچه پس کوچه‌های تنگ و تاریک دنیای پر از هیاهو و گناه به سلامت بگذرم و عطر خوش وجودت را احساس کنم.

یا مهدی بدان که دلم از دوری تو به تنگ آمده و نگاه آرام و آبی تو تمام وجودم را در برگرفته است.

یا مهدی بیا و رنگ خانه پاییزی دلم را بهاری ساز و به دل سردم گرما ببخش و مرا یاری کن تا با تو باشم.

یا مهدی از چه و که برایت بگویم، خود خوب میدانی که یاسهای سپید در دل شهر ما گم شده‌اند و ستارگان آسمان امیدوار با نبود تو کمتر میدرخشند و ابرهای وحشت بر خانه دلها سایه افکنده‌اند و گناه در دلها رخنه کرده است و غربت لحظه‌های تنهاییم در تقویم انتظار کم رنگ شده است.

بیا مهدی و از عشقت کاشانه‌ای در دلم بساز و محبت خویش را چراغ خانه‌ام ساز و بیا و جغد حسد و کینه را از وجودم دور کن و دلم را همچون کبوتری سپید بال به اوج سعادت ببر و مرا در صف یارانت بپذیر.