کلام برتر

                                                اللهم عجل لولیک الفرج

از عمق ناپیدای مظلومیت ما، صدای آمدنت را وعده میداد. صدا را، عدل خداوندی صلابت می‌بخشید و مهر ربانی گرما میداد و ما هر چه استقامت، از این صدا گرفتیم و هر چه تحمل از این نوا دریافتیم. در زیر سنگینترین پنجه‌های شکنجه تاب آوردیم، زیرا که شکنج زلف تو را میدیدیم. در کشاکش تازیانه‌ها و چکاچک شمشیرها، برق نگاه تو تابمان میداد و صدای گامهای آمدنت توانمان میبخشید. رایحه‌ات که مژده حضور تو را بر دوش میکشید. مرحمی بر روی زخمهای و جانهای شکسته‌مان بود. دردها از آن رو تاب آوردنی بود که تو آمدنی بودی. تحمل شدائد از آن رو شدنی بود که ظهورت شدنی بود و به تحقق پیوستنی. انگار تخم صبر بودیم که در خاک انتظار تاب می‌آوردیم تا در هرم خورشید تو به بال و پر بنشینیم. سنگینی بار انتظار بر پشت ما، سنگینی یک سال و دو سال نیست سنگینی یک قرن و دو قرن نیست.حتی از زمان تودیع یازدهمین خورشید نیست. تاریخ انتظار و شکیبایی ما به آن ظلم که در ظهر عاشورا بر ما رفته است بر می گردد، به آن تیرها که از کمان قساوت برخاست و بر گلوی مظلومیت نشست. به آن اسبهای کفر که بر بدن مطهر خورشید تاخت، به آن جنایتی که دست و پای مردانگی را برید. از آن زمان تا کنون ما به آب حیات زنده‌ایم، انتظار ظهور منتقم خون حسین، تاریخ استقامت ما از آن زمان هم دورتر می‌رود از عاشورا می‌گذرد و به بعثت پیامبر می‌رسد همان کسی که در مقابل جهل و ظلم و کفر و شرک و عناد و فسادی که جهان آن زمان را پوشانده بود وعده فرمود:کسی خواهد آمد نامش نام من کنیه‌اش کنیه من لقبش لقب من، دوازدهمین وصی من خواهد بود جهان را از توحید و عدل و عشق و داد پر خواهد کرد. اما تاریخ صبر و انتظار ما به دورترها بر میگردد به مظلومیت و تنهایی عیسی به غربت موسی به استقامت نوح و از همه اینها گذر میکند تا به مظلومیت هابیل میرسد، انتظار و بردباری ما را وسعتی است از هابیل تا کنون و تا برخاستن فریاد جبرئیل در زمین و آسمان و آوردن مژده ظهور یار.آری و در آن زمان هستی حیات خواهد یافت، عشق پر و بال خواهد گشود و در رگهای خشکیده خون تازه خواهد دوید. پشت هیولای ظلم و جهل با خاک، انس جاودان خواهد گرفت شیطان خلع سلاح خواهد شد، انسان بر مرکب رشد خواهد نشست و عروج را زمزمه خواهد کرد.

 


                                  

دلم می‌خواست روزی روی بادبادکم بنویسم:

آقا جون دوستون دارم بیشتر از هر کس.

اونوقت نخ بادبادکمو دور قرص خورشید گره بزنم تا هر جا که خورشید میره، بادبادکمو با خودش ببره تا همه مردم دنیا بدونن من چقدر شما را دوست دارم.

دلم می‌خواست یه روز تو یه نامه هزاران بار بنویسم:

آقا جون دوستون دارم بیشتر از هر کس.

اونوقت نامه رو با سنجاق به سینه باد بزنم، تا وقتی از دشتها و کوهها و جنگلها میگذره همه رو با خبر کنه و اونقدر بره تا نامه رو به شما برسونه.

دلم میخواست شبی از نردبانی به بلندی آسمون بالا برم، زیباترین ستاره رو بردارم و با اون پولکای درخشان بر سقف آسمون بنویسم:

آقا جون دوستون دارم بیشتر از هر کس.

اونوقت مردم فکر میکنن زیباترین منظره رو تماشا میکنن، درحالیکه فرشته‌ها زیباتر از اونو روی زمین می‌بینن، اونا عکس ستاره‌ها رو روی دونه‌های اشک شما که بر گونه‌های قشنگتون جاریه تماشا می‌کنن.

دلم می‌خواست شبی ماه رو از آسمون به اتاقم بیارم، یه چیزی روی اون بنویسم، اونوقت دوباره اونو سر جاش بزارم، تا وقتی ماهیا قصه گم شدن و پیدا شدن چراغ آسمونا رو برای صدفا می گن به اونا خبر بدن وقتی ماه پیدا شد روی اون نوشته بود:

آقا جون دوستون دارم بیشتر از هر کس.

دلم می‌خواست وقتی با یاد شما قطره‌های اشکم صورتمو چراغونی می‌کنه، به کنار برکه بیام و دونه دونه اشکامو به اون بسپارم، تا هر دونه اشک حلقه‌هایی از موج بسازه و اونا  رو تا دورترین فاصله‌ها بفرسته. شاید وقتی که شما به کنار برکه میاین تا وضو بگیرید و نماز بخونید، موجا بر دستای پاکتون بوسه بزنن و پیام منو به شما برسونن.

آقا جون دوستون دارم بیشتر از هر کس.

دلم می‌خواست رازمو تو گوش دونه‌های گلای صحرایی بخونم. بعد اونا رو تو دشتا و کوها بپاشم، تا وقتی شما از میون اون می‌گذرید گلبرگاشون دست و پاتونو بوسه بزنن و پیام من به شما برسونن

آقا جون دوستون دارم بیشتر از هر کس.

                                    از نوشته های ثارلله


                               

اگر مهر انتظار را بر قلبهایمان حک نکرده بودند، اگر غزل انتظار را از بر نبودیم و اگر از جام انتظار سرمستمان نکرده بودند، معلوم نبود در این تاریک روشن مبهم و این گردش ممتد و کشدار ثانیه‌ها که روز و شبش یکسان است، این همه دلواپسی، این همه حسرت و این همه سوز و گداز را به درگاه کدام سنگ و چوب و آتش می‌بردیم و از که پناه می‌جستیم. روزها آنقدر با رنگ و نیرنگ آمیخته است که روزمان را از شب نمی‌شناسیم و این ابر، ابرهای تیره حریص آنچنان وسعت آسمان را بلعیده‌اند که دیری است رنگ خورشید را ندیده‌ایم. همه جا تاریک و ظلمانی است، آن قدر که اگر تمام چلچراغ‌های تاریخ را برفرازش بیاویزی، باز چاه و چاله را نمی‌بینی و پا به لجنزاری می‌گذاری که بیرون آمدن از آن طاقت فرساست. گویی چشم بسته راه می‌روی که برادرت را، همسایه دیوار به دیوارت را که برای تامین معاشش تکه‌ای از وجودش را به حراج می‌سپارد، جان می‌فروشد تا آبرو بخرد را نمی‌بینی یا نه، شاید هم می‌بینی، اما برای راحتی وجدانت، عینکی سیاه به رنگ دلت به چشم می‌زنی تا نبینی، تا آزاد باشی، آه چه اسارتی؟!

مولاجان، فضای غبارآلودی است، یلدای غریبی است، پس، در کدامین سپیده لایق، ذوالفقار تو سیاهی شب را میدرد و چشمان عاشق را به صبح صادق پیوند میزند؟

فرزند لافتی! ذوالفقار عمری است چشم به راه دارد تا تو بیایی. ندای «فزت و رب الکعبه» تاب و قرار از او ربوده است. آه... ذریه علی(ع)، فرزند غریب کوفه! صدای درد دل غریبانه پدر را می‌شنوی؟ چاه منتظر توست، تا حق امانت ادا کند.

مهدی جان! زین واژگون ذوالجناح را کی سامان می‌بخشی؟ کی ندای «هل من ناصر....» سالار شهیدان را پاسخ می‌گویی و نامهای از یاد رفته شهدا را دیگر بار ملکه ذهنها می‌سازی؟ منتقم آل رسول(ص) کی می‌آیی؟ دیری است تابلوهای شهیدانمان خاک غربت گرفته‌اند و حال آنکه هر روز در این سیاه بازار تابلوهای تازه‌ای چشم ها را خیره می‌سازند، تابلوهایی از چهره آدمها با رنگهایی جذاب و گیرا. آه، مولای من! این نجابت گمشده و این غیرت بر باد رفته را بدون تو چگونه بازیابیم؟ خسته‌ام، خسته از این دیوارها، از این شهر بی در و پیکر و از این آدمهای غفلت زده! دلم گرفته است، هوای تازه می‌خواهم. دیگر کوچه و بازار و خیابان، روح خسته‌ام را نوازش نمی‌دهد

 


                      

ای زلیخا دست از دامان یوسف باز کش

تا صبا پیراهنش را سوی کنعان آورد

 

آه ای نگــــار نــازنینـــــــم ! تشنــــــه‌ام. کـویــــر جانــــم خشکیــــده اســت.

تنهای تنها قدم در راه نهاده‌ام تا در طلب باران رحمتت نمـاز استسقـاء بخوانم.

ای مهربانتر از همه ابرها ! برکویر تشنه دلم نمی‌باری؟

آب نمی‌خـواهـم. عشـق تـو را جرعـه جرعـه نـوشیـده‌ام.

ای یـــــــــــــــــار دل آرا ! جـــرعــه‌ای از لعــــل لبـــت بــــر مــن بنــوشـــان.

« انّا غیر مهملین لمراعاتکم و لا ناسین لذکرکم ..... » خودت گفته‌ای نـه؟

ایــن غــریب سـرگشتــه جـز بـا زلال وصـل تـــو از تشنــــگی نخـواهـد رسـت.

« ای روشنـی دلـم ! لـب تشنـــه‌ام را دریــــاب. »

 


                   

باز هم شب جمعه‌ای دیگر از راه رسید و ما همچنان در خبر بیخبری از مولایمان به سر می‌بریم.امشب را نیز بی‌اماممان طی می‌کنیم با آن امید که شاید صبح فردا باد صبا خبری از او نزد ما آورد و ما را از سردرگمی در دنیایی که گویی با تمام آشناییهایش ناآشنا هستیم نجات دهد.امشب دستان پر نیازمان را به آستان یگانه بی‌نیاز آنقدر دراز میکنیم تا شاید مهربانی بی‌اندازه او بی‌اعتنا به تمام بی‌آبرویی ما دریچه‌ای از چشم کورمان را به سوی منجی‌اش روشن نماید.قبل از رفتن به درگاه همیشه باز آن توانای مطلق چند لحظه‌ای چشمانمان را ببندیم و جامعه‌ای را با حضور مهدی مجسم کنیم.اگر بیاید تمام حرفهای ناگفته خود را به او خواهیم گفت.دردهایمان را یک به یک برایش میگوییم و دل تنگمان را با تمام زشتی‌هایش در نزد او خواهیم گشاد. سر پر از غصه خود را بر روی زانوانش می‌گذاریم آنقدر گریه میکنیم تا در آن حالت به سکوت همیشگی بپیوندیم. اگر بیاید دست او را میگیریم و تمام زشتیهای شهرمان را که ذره ذره وجودمان را آب کرده است به او نشان میدهیم. به او می‌گوییم تو مملکت اسلامی ما شهید حرمت خودشو از دست داده. میگوییم تو مملکت ما زنده نگهداشتن یاد شهدا را مرده پرستی می‌دانند.از لبنان و فلسطین و عراق نزد او پرد برمیداریم و با غروری بی‌اندازه صاحب مهربانمان را به همه آنان که ما را بی‌صاحب می‌دانند نشان می‌دهیم تا بار دیگر تاریخ تکرار شود. او تنها کسی است که میتواند معنای سکوتهای بی‌شمارمان را بداند.اگر بیایید تبسمهای زیبای محمد سکوت چند ساله علی صورت سرخ فاطمه محاسن خونین حسین هیبت زینب صبر حسن و چشمان سرخ ابوالفضل را در وجود مبارکش که انتهای حجت پروردگار است خواهیم دید. کمی تند رفتیم .امشب فارغ از تمام خواسته‌های دنیاییمان بیایید برای ظهورش نه، برای بر ایمان راسخ بودنمان در آن زمان دعا کنیم.

 


                                       

بازم آسمون دلم گرفته‌ست. ابرای دلتنگی هوای دلموبارونی کرده. نمیدونم چرا هر وقت احساس غربت و تنهایی بهم دست میده، یاد دل گرفته و غربت مولام می‌افتم. این چه حسیه که مرغ دلم پر میکشه و به ناکجاها میره ؟

باخودم میگم: آخه آقا هم غریبن؟ اونم بین این همه محب، این همه عاشق؟

به خودم  به اعمال و رفتارام، به حرفام که فکر میکنم میبینم چقد با مولام فاصله دارم ...

میگم: خدایا آخه منم مسلمونم؟ شیعه‌ام؟

شیعه مولا امیرالمومنین؟

آقا امام صادق (ع) فرمودن شیعیان ما! مایه افتخار ما باشین، نه عار و خجالتمون.

خدایا  ادعا میکنم شیعه‌ا‌م .... شیعه محب، شیعه عاشق!

وای بر من! با این همه ادعای صرف و دروغین ......

پس کوعمل؟

خدایا! اگه آقام همین جمعه بیان ........

منی که ادعا میکنم منتظرم، محبم،عاشقم، شیعه‌ام !

خدایا! اگه آقام روشونو ازم برگردونه؟

اگه صدام نکنه؟ اگه باهام حرف نزنه ؟ اگه بهم محل نذاره؟

اگه از غصه عهد شکنیام دلشون به درد بیاد، با یه دنیا غم و حسرت بهم نیگاه کنن و سرشونو پایین بندازن؟

 اگه بگن فلانی! تو که این همه ادعا میکردی چرا؟

بگن فلانی! تو که به یادمون بودی و بیتابی میکردی چرا؟

بگن فلانی! این همه حرف زدی، گریه کردی، بیتابی کردی، ادعا کردی، کوعملت؟

کدوم عملت شبیه ماست؟

کدوم اخلاقت؟

فلانی! خودت قضاوت کن، چقد خودتو شبیه ما کردی؟

ببین مایه فخر و سربلندیم بودی یا مایه شرم وخجالتم؟

فلانی ! توکه برا مصیبتا وغربت تک تک پدرانم، دلت خون شد، گریه کردی ....

 تو که برا مادرم اشک ریختی ....

تو که برا جدم اباعبدالله‌الحسین (ع) عزا گرفتی، اشک ماتم ریختی، باهام هم صدا شدی، شریک غممون شدی، بهم تسلیت گفتی .....

توچرا؟

چرا دلمو میشکنی؟ چرا جگرمو خون میکنی؟

آخه منم غریبم

تو دیگه چرا؟ توکه ادعا میکنی منتظرمی، محبمی، عاشقمی .....

   ... از یه دوست مهربون....


هرجمعه که فرا میرسد, من از طلوع تا غروب خورشید, چشم انتظار آن وعده الهی هستم تا چشمانم به دیدار پدر امت روشن شود. برای ما جمعه‌ها رنگ و بویی خاص دارد و با بقیه ایام هفته متفاوت است, چه آنکه این روز به مولایمان مهدی (عج) تعلق دارد. مولای من! در طول این چند بهار که از عمرمان میگذرد, اینچنین پناهگاه امنی را پیدا نکرده‌ایم که حرفهای دلمان را با او بگوییم, زیرا به خوبی میدانیم که شما, سخن دل را میشنوی و همواره به فکر محبان و شیعیانت هستی. درست است که هرگاه بر مشکلات انبوه برمیخوریم و از همه جا رانده و مانده میشویم , ناگهان برق امیدی در دلمان هویدا میگردد که دل را به آرامشی دست نیافتنی سوق می دهد. اما چقدر باید رو سیاه و شرمنده باشیم که تنها وقتی به مشکلات بر میخوریم به یاد تو پدر مهربان می‌افتیم و تو را میخوانیم. آیا کسی که همچون پدری مهربان, در همه حال به یادمان است, اینچنین باید محبتش را پاس بداریم؟ شرمساریم و شرمنده و میدانیم اگر دستگیری آن مولای بزرگوار نبود, حال این چنین پرامید نبودیم.



 

یا صاحب الزمان! حرف دل را چطور میتوان گفت, حال آنکه تو بر نهانمان آگاهی و آنرا میدانی. حرف دل, سخن از غیبت توست و انتظار فرج و گشایش ظهور توست.



 

آقای مهربانم! با دستانی خالی و چشمانی بارانی و کوله‌باری از فراموشی و غفلت از تو, آنچنان سر برآستان رحمتت می‌ساییم که مگر ما را در آغوش گیری و دست نوازش بر سر همه یتیمان بی پدر که پدر معنوی خویش را به فراموشی سپرده‌اند بکشی. آمده‌ایم تا از ظهور و انتظار فرج مولایمان مهدی بگوییم. آمده‌ایم تا بگوییم که چشمان مشتاق و منتظر هزاران هزار شیدایی تو, در ساعات پایانی روز جمعه آنچنان ابری است که میخواهد تنها و تنها, تو را ببیند, زیرا که جمعه‌ای آمد و تو نیامدی. اما یابن الحسن! چرا فقط روزهای جمعه را به یادت هستیم و حال آنکه تو از ما خواسته‌ای که در همه حال و در هر روز و هر ساعت, به یاد و فکر تو باشیم و برای فرج و ظهورت دعا کنیم. باشد که با دعایت هر لحظه به یادت باشیم.  ای دلسوز همه منتظران! چشمان خسته ما, تو را میخواند و تنها تو را نجات بخش خود میداند. بیا که با آمدنت به این دنیای پر از حیله و افسون, نیرنگ و نفاق, کفر و بی ایمانی ,پایانی شوق انگیز ببخشی و آنرا از عدل الهی سیراب کنی. بیا که همگان منتظریم.

از نوشته های یه دوست بی ریا


                             
 سلام بر تو هنگامی که رکوع و سجده می کنی
آقا و مولای ما: عیدتان مبارک

ای مظهر تمام زیباییها ای گل نرگس سالهاست که انتظار تو را میکشم. من همراه با آسمانها و زمین دعای فرج تو را میخوانم تا شاید ظهور کنی و مرهمی بر این دل زخم دیده از روزگار بی‌انصاف باشی .

آخه میدونی آقا خیلی از این زمونه پست دلم به درد اومده. از این زمونه‌ای که هر کس برای پیشرفت حاضره عزیزترین کسشو قربانی کنه. زمونه‌ای که شرف و انسانیتو با حساب بانکی اندازه‌گیری میکنن. آقا جون در تنهایی خودم با تو نجوا میکنم و به نمازت می‌ایستم. در سجده عاشقی با تو نجوا میکنم واشک ریزان فرج تو را از خداوند  میخواهم. ای گل زهرا بیا و درد دل مارا دوا کن که ما برای دیدنت بی قراریم.

 به امید ظهور

 

با  اجازه یه دوست مهربون

                            

مولای یا مولای ،انت الغفور و انا المذنب و هل یرحم المذنب الا الغفور
 خدای من: تو بخشنده ای و من بنده گناهکار وآیا کسی بر بنده گناهکار رحم می کند جز خدای بخشنده؟

خدایا نمی دانم چی شده که مانند سابق تو شبهای احیا دلم نشکست و اشکم جاری نشد.شاید به خاطر جذابیت اینجاست که داره مرا از تو دور می کند. واقعا در مانده شدم.

ادعوک یا سیدی بلسان قد اخرسه ذنبه
 ای مولای من : تو را با زبانی می خوانم که از کثرت گناه لال گردیده .
خدایا :شاید مرا از درگاه لطفت رانده ای و یا اینکه دیدی من حق بندگیت را خوب به جا نمی آورم بدین سبب بر من غضب فرمودی
شاید هم دیدی شکر گزاری نعمتهایت را درست نکردم مرا محرومم کردی .

او لعلک لم تحب ان تسمع دعایی فباعدتنی  یا شاید دوست نداری دعایم را بشنوی و مرا از درگاهت رانده ای.یا شاید به خاطر بی شرم و حیاییم مجازاتم می کنی.

 خدایا لطف و کرمت بالاتر از این حرفهاست که بندگان مقصرت را به کیفر برسانی
انا یا رب الذی لم استحیک فی الخلا و لم اراقبک فی الملا
ای خدا: من همان کسی هستم که نه در خلوت از تو شرم کردم و نه در جمعیت مراقب اعمالم بودم.
انا الذی حین بشرت بها خرجت الیها اسعی
من همان کسی هستم  که وقتی خبر شاد کننده گناهی به او دادند سریع به سویش شتافتم.
 خدایا: من آن کسی هستم که مهلتم دادی توبه کنم ولی باز توبه شکستم و با این که گناهم را پوشاندی شرم و حیا نکردم.به ستاری و پرده پوشیت مغرور شدم به طوری که فراموشت کردم.ا

الهی اعنی بالبکا علی نفسی
خدایا مرا بر گریه به حال خودم یاری کن که سخت عمرم را به آرزوهای باطل از دست دادم.
 فیا مولای فرق بینی و بین ذنبی المانع لی من لزوم طاعتک
پس ای خدای مهربانم:بیا و بین من و گناهانم که مانع نزدیکی و طاعت تو می شود جدایی بیندازد.

    برگرفته شده از: دعای ابو حمزه ثمالی

 


                                                

این تذهبون؟

جماعت!

کجا میرویم؟

چرا به زمین و آسمان بد می گوییم؟

چرا از روزگار گله می کنیم؟

چرا تحمل خودمان را نداریم؟

چرا با لبخند بیگانه ایم؟

چرا غصه ها به جانمان چنگ انداخته؟

چرا از یکدیگر خسته ایم؟

چرا به آب و آسمان نگاه نمی کنیم؟

چرا انتظار بهار را نمی کشیم؟

چرا دیگر صورت هامان « ناضره» نیست؟

چرا چشم هامان«الی ربک ناضره » نیست؟

مگر فراموشمان شده زمین از آن خداست و «یورثها من یشاء من عباده»؟

مگر فراموشمان شده «والعاقبه للمتقین»؟

چرا دل هایمان را به « ان الارض یرثها عبادی الصالحون»خوش نمی کنیم؟

چرا منتظر « الساعه» که« قریب» است نیستیم؟

چرا به« والله منم نوره » یقین نداریم؟

جماعت!

ما تنها نیستیم.

« اینما تکونوا یات بکم الله جمعیعا» دست به سر کردن ما نیست.

چرا نوید « بقیه الله خیرلکم » را به یکدیگر نمی دهیم؟

به خدا قسم زمین ، مرده نمی ماند!

به خدا قسم « جاء الحق» آمدنی است!

« ذهق الباطل » باطل شدنی است!

و وای به حال ما اگر از مفلحون « حزب الله » نباشیم

 

                برگرفته شده از:این عشق الهی است